*اگه تا آخر مقاله رو خوندین لطفا توی کامنتا یه علامت + بزارین*
همین چند دیقه پیش داشتم توی وبلاگ سث گودین مقالهای در مورد بهبود مهارت نوشتن میخوندم که پایان بندیش جالب بود به حدی که فورا اومدم اینجا تا در موردش بنویسم.
یک *شرایطی* وجود داره که به ندرت در طی زندگیمون بهش فکر میکنیم و چه بخوایم و چه نخوایم یک روزی قراره توی این شرایط قرار بگیریم. اتفاق افتادن این مسئله تا این حد قطعیه که اگه تا قبل از مرگمون و رفتن از اینجا اتفاق نیفتاد، آقای مرگه که مسئول اجرای اونه.
فرض کنین نویسنده یه مجله هستین و پس از اتمام فرآیند نوشتن، محتوای شما از زیر دست سه شخص و یا سه ایستگاه ادیتور، سردبیر و مدیریت قراره رد بشه تا بتونه به چاپ برسه.
طبیعتا در خلال همکاریتون موقعیتهایی پیش میاد که مطلبتون توی یکی از این سه ایستگاه گیر میکنه و برای بهبود یا حتی بازنویسی شاید برگشت بخوره. امری که اگر تابحال با شرکتی همکاری داشتین، باهاش آشنا هستین.
طبیعیه که توی این اوضاع نمیتونیم تمامی قدرت اختیار رو تو دست خودمون ببینیم چون قطاری که از مبدا راه میفته، برا رسیدن به مقصد (که روی جلد مجله هست) باید از سه تا ایستگاه به سلامتی عبور کنه.
پس بصورت ناخودآگاه ته ذهنمون دستیابی به اون کیفیت ایدهآل برامون سخت میشه چون عواملی خارج از اراده ما بر روی کارمون تاثیر میزارن. و مجبوریم طبق قاعده و چارچوبی که شاید صلاح نمیدونیم بنویسیم. اما بیاین در مورد یه سوالی فکر کنیم:
اگه دیگه رئیس، سردبیر و ناشری تو کار نباشه چی ؟
جوابی که سث قبل از طرح کردن سوال ارائه میده اینه که مردم مثل قطار بدون ریل میشن و یه جا گیر میکنن. چون دیگه رئیس یا سردبیری (شما بخونین بهونه) نیست که تقصیرا گردن اون بیفته و حالا همه مسئولیتها مستقیما متوجه خود من میشه و منم که تمام اختیارات رو تو دستم دارم و نوشتهی من، نوشتهی منه !
یک روی سکه اینه که این شرایط رو پس بزنیم (که در اکثر مواقع میزنیم). چون فعالیت کردن زیر سایهی یه بهونه و در امان بودن از مسئولیت، خیلی راحتتر از بودن تو خط مقدم زندگیه.
اگه انتخابت طرف دوم سکه بود، این پایین دلیلشم بنویس تا بیشتر باهم آشنا شیم.