این پست ارزش محتوایی ندارد ، فقط مشاهده گریست...
یه تیبا مشکی یه خانمی سرشو گذاشته رو فرمون داره با گوشیش بازی میکنه...
دختر بچش بعد اومد دم پنجره اش باهاش حرف زد و خندید و رفت ، خانمه به نظر خوب نمیومد حالش...
یه آقایی داشت با آب و تاب یه داستانی رو برای دوستش میگفت ، بعد زدن زیر خنده...
دو تا خانم بدون روسری حدودای 40 رد شدند
یه آقایی با کلی بسته پستی پشت موتورش تو پیاده رو داد میزد برین کنار!!!و رد شد...
یه آقایی دم مغازه وایساده بود و به دخترا نگاه میکرد...
دوتا موتوری به هم تعارف میکردن که کدومشون زودتر از پیاده رو بره!!! و بعدم لبخند زدند و رفتند ، خلاف جهت هم...
یه خانمه کلاه بچشو سرش کشید و دستی از محبت کشید سرش...
یه خانم دیگه بچه اش دنبالش میدوید میگفت مامان یواش برو ، خانمه اصلا سرشو برنگردوند اولش فکر کردم بچه کس دیگس ، خانمه قدش بلند بود و تند تند قدم میزد...
دو تا چادری داشتند با هم حرف میزدند و از کنارم رد شدند...
یه تابلوی خیلی قدیمی سر در یه مغازه البته نصفش مونده بود شاید مال 30 سال پیش شایدم بیشتر...
یه پسره موهاشو تایتانیک زده بود ، نزدیک شد دیدم افغانستانیه ، خوشتیپ بود...
یه دختره از کنارم رد شد یه نگاه طولانی کرد ، چشمامو برگردوندم...
یه آقا و خانم 50 ساله دست همو گرفته بودن داشتن از خیابون رد میشدن...
هوا سرد نبود ولی آلوده بود...
تیبا هنوز کارش تموم نشده بود فکر کنم شوهرش اون آقای قد بلند که ریش داشت بود ، آقا تو صف بود ولی چون جلوش یه خانم بود از صف امد بیرون تا نوبتش بشه...