سلام
این نوشته در مورد فیلم Don't worry Darling میباشد و خواندن ادامه این متن ممکن است موضوع داستان را لو بدهد.
خوب این فیلم به این دلیل باعث شد که در موردش بنویسم که در مورد موضوع هوش مصنوعی و واقعیت مجازی ساخته شده.
یک آرمان شهری در دهه 50 میلادی که در اون زنان مانند زنان دهه 50 میلادی در خانه هستند و خانه را برای رشد همسرانشان آماده نگه میدارند و عمده تفریحشان رقصیدن و آموزش رقص است.
و البته مردان در این آرمان شهر نقش کارگران یک شرکت رو بازی میکنند، شرکت ویکتوری که رییسش فردی به نام فرانک است.والبته در مورد این شرکت کلامی با همسرانشان صحبت نمیکنند.
این آرمان شهر که از آشوب جوامع دور است و امنیت حرف اول و آخر را در آن میزند.
اما پشت پرده این آرمان شهر یک واقعیت مجازی است.
یعنی مردان و استثناء زنانی که بدون اینکه همسرانشان بدانند آنها را وارد این پروژه کرده اند.و واقعیت مجازی این آرمان شهر یک واقعیت مجازی پیشرفته است که ذهن فرد را به کلی از زندگی واقعیش پاک میکند و به او در این آرمانشهر نقشی جدید میدهد و امکاناتی که در واقعیت باید سالها برایش تلاش کند.
بیشتر مردان این پروژه در بین آرمان شهر و واقعیت در رفت و آمدند و در واقع ذهنشان را پاک نمیکنند و وقتی برای کار میروند در واقع به دنیا واقعی برمیگردند.
این فیلم از چند جهت مهم است:
یکی اینکه وقتی برای لحظاتی به دنیای واقعی شیفت میشود و میبینید که فاصله وحشتناکی میان دنیای واقعی و مجازی هست شاید به این نتیجه برسید که گویی بشر میداند آن آرمان شهری که هر روز برایش تبلیغ میشود جز در خیال ساختنی نیست ، آن آرمانشهر صرفا مادی و بر پایه لذت که در آن همسران از شدت علاقه به یکدیگر هر روز با هم رابطه دارند و رابطه های افسانه ای و فانتزی ! ولی در واقعیت در یک سکانس نشان میدهد که این آدمها حتی فرصت حرف زدن چند دقیقه ای هم باهم ندارند ، رابطه هم هیچ!
دو اینکه همین عدم دسترسی به آرمانهای ساختگی (که شاید فقط عده ای متمول توانسته باشند به آن دست پیدا کرده باشند که آنها را میتوانی با انگشتان دست و پایت بشماری)باعث شده است که مردان سرخورده در واقعیت در ترس از دست دادن این صرفا تصاویر هستند و بیشترشان یا حتی همه آنها به ترفندی همسران خود را در این پروژه دخیل کرده اند.
البته هر چند کارگردان این فیلم همان کارگردان فیلم her است ولی با داشتن داستان و موضوع به این خوبی در پردازش داستان به شدت کم گذاشته است و داستان را آنگونه که باید به نمایش در نمی آورد و شخصیتها گویی فقط مهره هایی هستند و خود شخصیتها اهمیتی ندارند.
سعی کردم که داستان را لو ندم نمیدونم چقدر موفق بودم.