سالها پیش من هم مثل کسانی که دیروز و امروز و فردا در جلسه کنکور شرکت میکنن, به جلسه کنکور رفتم.
البته روز کنکور در حقیقت یک سال تا یک سال و نیم قبل اش شروع میشه, روزی که توهم تصور می کنی راه پیشرفت ماندگاری و درآمد و زندگی آینده فقط این غول انسان ساخته است.
البته تقصیر ما نیست, تبلیغات مدام و بی امان رسانه ها و تحت تاثیر اونها, خانواده ها ما رو هم متوجه اجباری موضوع کنکور میکنه.
زمان ما اما مهندسی و مخصوصا برق و کامپیوتر و مکانیک درهای بهشت خیالی روبروی ما بودند ولی الان پزشکی!
مردم که وضعیت مالی پزشکان و ویزیتهای رو به افزایش و پاسخگو نبودن در قبال خطاهای پزشکی و پرستیز و جایگاه اجتماعی, که خواسته همه ابنا بشر است, را دیده بودنو فشار رو بر بچه های الان زیاد کردند که پزشکی و دیگر هیچ!!
اگر به قبل باز میگشتم یقینا از همان روزی که اولین بار دستم به کیبورد کامپیوترهای کمودور که فقط داس و نهایتا ان سی روشون نصب بود خورد دیگه فقط همون راه رو میرفتم, اما دریغ که سواد هر چیزی فقط و فقط برای ما در دانشگاه تعریف شده و کسی که بیرون اون رو کسب کنه از لحاظ کلیت سیستم یک بی سواد به حساب میاد و معیاری جز مدرک نیست و حتی برای تایید مهارت معیار اول مدرک است.
پس نتیجتا من هم که یه نوجوان بودم با اینکه پدرم اصراری بر رشته و دانشگاه نداشت به ناچار قدم در این راه شیطانی که اساسی جز مقایسه, استرس, نابود کنتده خلاقیت و جوانی نداشت گذاشتم و به عینه زندگی من به دو قسمت قبل و بعد کنکور تقسیم شد.
آدم عاشق درس و برنامه نویسی و مطالعه تبدیل شد به یک آدم که سراسر شبانه روزش استرس قبول نشدن در کنکور بود.
و این استرس در تمام روح و روان و جسم من ماندگار شد و...
البته نهایتا بعد از قبولی در دانشگاه من همون کاری رو کردم که روز اولی که کامپیوتر رو لمس کردم میخواستن بکنم, برنامه نویسی
البته تقریبا هفت سال دیرتر...