امروز داشتم تو فایلهای سیستم میگشتم ، یدونه نوشته پیدا کردم که بعد از خوندن این کتاب نوشته بودم:
مردم به همه چیز خو میگیرند بویژه اگر از اصالت انسانی خارج شده باشند حتی اگرکاملا به آن درجه نرسیده باشند
وقتی ذهن تسلیم هیولاهای خود ساخته میگردد دچار توهمات میگردد
باید گذشت زمان سیر طبیعی اش را طی کند تا راه حلی پیدا شود
هیچ چیز مثل امید واقعی عقیده آدم را عوض نمیکند
اینها جملاتی بود که از کتاب کوری واستون نوشتم
کتابی که حتما باید خوند
کتابی که آدماش دقیقا ماییم
آخر کتاب نویسنده میگه که کوری یک مسئله است ، اراده برای ندیدن مسئله دیگر ، مساله ای که الان همه بآن دچاریم.
مساله ای که قرآن اشاره میکنه که نمیخان بشنوند
واقعا عجیبه که در نهایت بدبختی و غوطه وری در کثافت خود ودیگران باز هم شرارت پایانی نداره و آنچنان اسیر نفس شده ایم که کورانی که در ازای غذا از بخشهای دیگر زن طلب میکنند و دسته جمعی به آنها به بدترین شکل ممکن تجاوز میکنن و وقتی که یکی از زنها میمیره آثار گاز گرفتگی و کبودی بر روی شانه ها ودیگر جاهاش آشکار میشه
کاش همسر دکتر شب اول قیچی را با خودش برده بود و قبل از تجاوز گلوی سر دسته ارازل رو دریده بود.
اما شاید اونم پیش خودش میخاست آرامش وجدانی بسازه که کسی رو کشته ، که با بیرحمی بهش تجاوز کرده بود..............