ویرگول
ورودثبت نام
دِل شو
دِل شو
خواندن ۱ دقیقه·۹ روز پیش

هجوم تاریکی!


پاری وقت‌ها دلم برای خودم می‌سوزد. دلم می‌خواهد برایش بزنم زیرِ گریه.

برای خودم بخوانم: دلم را برایت سرودم.

اما دورم شلوغ است و باید بخندم. دلم می‌خواهد بعد از نمـاز، نشسته توی سـجاده بخوانم:

فقیر و خسته به درگاهت آمدم رحمی

که جز وِلای تواَم نیست هیچ دست آویز

خسته، ستون فقراتم شکسته زیر بار گنـاهانی که لذّتش هنوز زیر دندانم است و منتظرم ...منتظرم تا چشمت را دور ببینم.

لیک… تو هستی. هر زمان، هر مکان.

زندگی کنارم می‌نشیند. نگاهش به نگاهم: چرا گریه می‌کنی؟

_دلم تنگ شده.

+برا کی؟

سر تکان می‌دهم.

یک آنْ بزرگ می‌شود. هیچ نمی‌گوید. سرش را به تسبیح فیروزه‌ایِ آرام گرفته کنار مُهر، گرم می‌کند.

همه‌جا تاریک می‌شود. دستان نازکش دور بازویم می‌پیچد: وای!

_نترس! برق رفت.

+ اِ، عمه نگا! تسبیحت شب نماست، دونه‌هاش پیداس. ببین برق می زنه!

چشمم به تاریکی عادت می‌کند، درست مثل قلبم. میان هجوم تاریکی، معصومیتش از توی چشمانش پیداست.

قلبم در هجوم تاریکی، حَسـنات را می‌شـناسد؛

لیک به تاریکی عادت کرده است.

پ ن: فقیر یعنی کسی که زیر بارِ به مرادِ دل نرسیدن، ستون فقراتش شکسته است. بلائی کمرشکن!

پ ن:معنای اسمِ کوچکِ اوست؛ زندگی.





دل نوشتهگناهپاکیبرادرزادهرفتن برق
صدای من را از نِوشْتِه‌هٰایَم می‌شنوید.🧕 "وب سایت www.delshow.ir"
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید