تقاطع اخلاق و فناوری
تقاطع اخلاق و فناوری
خواندن ۷ دقیقه·۶ سال پیش

این صدا از بیرون نیست!

این روزها هر جا که می‌‌رویم به چشم می‌‌آید، البته بیشتر از آنکه به چشم بیاید، به گوش می‌‌آید! هندزفری وسیله‌‌ای است که برای بسیاری از ما تبدیل به جزء لاینفک زندگیِ روزانه‌‌مان شده است؛ در شلوغی مترو یا در خلوت خانه فرقی نمی‌‌کند، از آن استفاده می‌‌کنیم. گاهی اما چیزی فراتر از استفاده کردن اتفاق می‌‌افتد، ما خود را به هندزفری می‌‌سپاریم. پرسشی که من در این نوشتار کوتاه سعی می‌‌کنم به آن بپردازم این است: آیا با استفاده از هندزفری، نحوۀ مواجهۀ ما با امرِ شنیداری (The audible) تغییر می‌‌کند؟ پاسخ من به این پرسش مثبت است و در ادامه سعی می‌‌کنم آن را روشن‌‌تر کنم. پیشاپیش به ناکامل و ابتدایی بودنِ این نوشتار معترفم.

بنیادی‌‌ترین تغییری که هندزفری در مواجهۀ ما با امر شنیداری به وجود آورده است، دو تغییرِ شبیه به هم می‌‌باشد:

- مواجهۀ "بی فاصله" با امر شنیداری؛

- مواجهۀ "بی‌‌واسطه" با امر شنیداری؛

من در ادامه سعی می‌‌کنم این دو مورد را شرح داده و پیامدهای آن را واکاوی کنم.

شنیدارِ بی‌‌فاصله

ما همواره بین خود و منبع تولید صدا فاصله داشته‌‌ایم. گاهی این فاصله را به نحو دیداری می‌‌بینیم – می‌‌بینیم که چند متر آن سوتر کسی در حال نواختن موسیقی است – و گاهی به واسطۀ توانایی شنیداری‌‌مان از آن آگاهیم – خودرویی که از خیابان عبور می‌‌کند و من آن را نمی‌‌بینم - . اما در مورد هندزفری این فاصله تا جای ممکن حذف می‌‌شود. گویی منبع صدا نه در بیرون که در درون ماست. به این ترتیب ما به گونه‌‌ای تازه و بی‌‌سابقه "در جهان بودن را" تجربه می‌‌کنیم، به این معنا که وارد جهان تازه‌‌ای می‌‌شویم ( چونان که با هر مصنوع تکنیکیِ نوظهوری وارد یک جهان تازه می‌‌شویم) جهانی که در آن امر شنیداری با من فاصله‌‌ای ندارد، در من است و در من حضور دارد. در چنین جهانی، امر شنیداری نسبت به محل من بی‌‌تفاوت است، مهم نیست مکان من تغییر می‌‌کند یا خیر، مهم نیست در حال حرکت هستم یا خیر، مهم نیست در چه وضعیت بدنی‌‌ای هستم (نشسته‌‌ام یا ایستاده‌‌‌‌ام؟) در همۀ این حالت‌‌ها امر شنیداری همین جاست، با من است، ثابت و لایتغیر. به عبارت دیگر هندزفری، امر شنیداری را از یک ویژگیِ متغیرِ جهان به یک ویژگیِ ثابت تبدیل می‌‌کند.

شنیدار بی‌‌واسطه

اما بی‌‌واسطه‌‌گیِ این مواجهه دقیقاً به چه معناست؟ برای تبیین آن از آموزه‌‌های پساپدیدارشناسیِ دون آیدی استفاده می‌‌کنم. از نظر آیدی رابطۀ انسان با مصنوع تکنیکی را در 4 نوع رابطه می‌‌توان دسته‌‌بندی کرد:

- رابطۀ تجسد[1]

مهم‌ترین ویژگیِ رابطۀ تجسد، شفافیت و ناپیداییِ مصنوع تکنیکی‌ست که واسطۀ بین تجربه و جهان خارج شده است. به این معنا که در این رابطه خودِ مصنوع تکنیکی مشاهده نمی‌شود و گویی به بخشی از جسم ما تبدیل شده است. برای مثال می‌توان به عینک یا شیشۀ پنجره اشاره کرد. وقتی که شخص از عینک استفاده می‌کند – عینک، واسطۀ بین او و تجربۀ او از جهان می‌شود، به این معنا که تجربۀ او از جهان با و بی عینک دو تجربۀ متفاوت است- در واقع خودِ عینک مدخلیت ندارد، این طور نیست که شخص به خودِ عینک نگاه کند، بلکه از طریقِ عینک به جهان خارج می‌نگرد.

- رابطۀ هرمنوتیکی[2]

در این رابطه فناوری نه بخشی از جسم ما که بخشی از جهان است و اگرچه کماکان واسطۀ ادراک ما از جهان می‌باشد اما شفافیتی را که در رابطۀ تجسد وجود داشت ندارد. به عبارت دیگر در این رابطه خودِ مصنوع تکنیکی دیده می‌شود و مدخلیت نسبی دارد. برای مثال می‌توان به دماسنج اشاره کرد.

- رابطۀ غیریت[3]

در این رابطه، فناوری به بیشترین درجۀ تشخص می‌رسد و به عنوان یک غیر یا دیگری مطرح می‌شود. برای مثال ربات‌ها یا اسباب‌بازی‌ها دارای این ویژگی‌ها هستند.

- رابطۀ زمینه[4]

در این رابطه، فناوری بخشی از زیست‌جهانِ ما را شکل می‌دهد. درست مثل رابطۀ تجسد، در این رابطه‌ هم فناوری دیده نمی‌شود، اما این دیده نشدن به شفافیتِ آن برنمی‌گردد – مثال عینک- بلکه به پوشیدگی و به معنایی غیبتِ آن برمی‌گردد. برای مثال سیستم گرمایشی یک آپارتمان نمونۀ خوبی برای این رابطه است. ما "از طریق" سیستم گرمایشی با جهان ارتباط برقرار نمی‌کنیم – به معنایی که "از طریق" عینک جهان را می‌بینیم و با آن ارتباط برقرار می‌کنیم- بلکه سیستم گرمایشی، بی آنکه دیده شود، زمینه و فضایِ زیستیِ ما را به نحو خاصی تنظیم می‌کند و تا وقتی دچار مشکل نشود اساساً متوجه حضور آن نمی‌شویم.

حالا باید بپرسیم که هندزفری در کدام یک از این مقولات جای می‌‌گیرد؟ از نظر نگارنده، رابطۀ ما با هندزفری ترکیبی از دو رابطۀ تجسد و زمینه است. هندزفری از طرفی در ما متجسد شده است، به این معنا که خودِ ابزارِ آن محل توجه نیست و تبدیل شده است به بخشی از بدنِ ما، از طرفِ دیگر رابطۀ ما با آن مثل رابطۀ ما با عینک نیست، چنین نیست که من از طریق هندزفری جهان را بشنوم. بلکه هندزفری تبدیل می‌‌شود به بخشی از زیست جهانِ من، بخشی از جهانی که در آن به سر می‌‌برم. علی ای حال آنچه بین این دو مقوله مشترک است، شفافیت و ناپیداییِ مصنوع تکنیکی است. شفافیتی که منجر به نوعی رابطۀ بی‌‌واسطه با آن می‌‌شود. به این معنا که گویی مصنوع تکنیکی بخشی از بدنِ ما و در این موردِ خاص همزمان بخشی از جهان ما شده است.

این شهود را طور دیگری هم می‌‌توان تقویت کرد. چنان که از نامش هم پیداست، هندزفری قرار بود تا دست‌‌های ما را آزاد کند. به عبارت دیگر، قرار بود تا با برعهده گرفتنِ وظایفِ بخشی از بدن ما– دست‌‌ها – آن را رها کند. هندزفری با اضافه شدن به بدنِ ما، به تعبیری به عنوان یک عضو جدید این مقصود را برآورده کرده است. به این ترتیب هندزفری تبدیل شد به بخشی تازه از بدن من. من به لحاظ جسمانی با آن آمیخته و به معنایی ضعیف با آن یکی شدم. به همین خاطر است که خیلی اوقات اصلاً فراموش می‌‌کنیم که هندزفری در گوشمان داریم. توسعه‌‌های جدید هم در راستای همین شفافیت است، مثلاً اینکه سیم هندزفری حذف می‌‌شود، کیفیت پخش طوری می‌‌شود که صدای تولید شده طبیعی‌‌تر باشد؛ همه و همه در راستایِ محوِ بیشتر این مصنوع تکنیکی هستند.

در نهایت اینکه این دو تغییر بنیادین منجر به آن می‌شوند تا ما تجربۀ جدیدی از جهان داشته باشیم. یا به تعبیرِ هایدگر، جهان، به گونه‌‌ای تازه خود را منکشف کند. و همین "انکشاف تازه از جهان" است که ما را جذب خود می‌‌کند. در ادامه به پیامدِ اصلیِ این انکشاف جدید می‌‌پردازیم.

پیامد: کنترل ‌‌

حالا که نمی‌‌توانم جهان را تغییر دهم، حالا که نمی‌‌توانم کاری کنم تا افراد دور و برم سکوت کنند یا آواز بخوانند، جهانِ از پیش موجود را رها می‌‌کنم و دست به کارِ خلقِ جهانِ تازۀ خودم می‌‌شوم. جهانی که در آن یکی از ویژگی‌‌های بنیادین، یعنی امر شنیداری، تحت کنترل مطلق من است. من با هندزفری جهانِ خودم را کوچک‌‌تر می‌‌کنم (پیش از آن می‌‌توانستم صداهایی را که در چند متری من تولید شده‌‌اند را بشنوم، اما حالا فضای دسترسیِ من تقریباً صفر شده است، من به لحاظ شنیداری به حدودِ بدنِ خودم محدود شده‌‌ام) اما در عوض آن را کنترل‌‌پذیرتر می‌‌سازم. این کنترل‌‌پذیری وجه دیگری هم دارد. صوت، ذاتاً در فضا توزیع شده است، در فضا پخش شده است. صدای شکستنِ لیوانی که از روی میز می‌‌افتد در تمام فضا می‌‌پیچد و هر کسی که به اندازۀ کافی نزدیک باشد، فارغ از زاویه‌‌ای که با محل سقوط لیوان دارد، صدای آن را می‌‌شنود. اما در مورد هندزفری این طور نیست. صدا، در هندزفری کانالیزه شده است، گویی دو مجرای اختصاصی در جهان ساخته شده‌‌اند تا آن را درست به درون من هدایت کنند. هندزفری مثل دستی جادویی صدا را از فضا جمع کرده و آن را در من متمرکز کرده است.

در انتهای این نوشتار ممکن است خواننده بپرسد که این تحلیل‌‌ها برای چیست؟ چرا مسئله‌‌ای به این ساده‌‌گی را باید این قدر پیچیده کرد؟ ما از هندزفری استفاده می‌‌کنیم به دو دلیل بسیار ساده:

1. صدا را بهتر بشنویم.

2. دست‌‌هایمان آزاد و رها باشند.

در مورد نقد اول می‌‌توان گفت که البته در موارد زیادی چنین است، اما در موارد متعددی هم این مسئله صادق نیست. بسیاری ترجیح می‌‌دهند که در خلوت خود نیز از هندزفری استفاده کنند. خلوتی که در آن هیچ صدای مزاحمی وجود ندارد.

در مورد دوم هم می‌‌توان گفت اگر فقط این بود، چرا باید امروز با تنوع بسیار بالایی از هندزفری‌‌های مختلف با کارکردهای یکسان مواجه باشیم؟ پس نمی‌‌توان کارکرد (Function) هندزفری را به آزاد کردن دست‌‌ها تقلیل داد.

البته نهایتاً باید بگویم که دعویِ من تکذیبِ این دو علت ساده به مثابه انگیزۀ آدمیان برای استفاده از هندزفری نیست، بلکه ادعای من این است که این دو، همۀ علت نیستند و همۀ شهودهای ما در مورد هندزفری را نمی‌‌توانند تبیین کنند ولذا نیازمند دیدگاه‌‌های پیچیده‌‌تری هستیم.

[1] embodiment relations

[2] hermeneutic

[3] alterity relations

[4] Background

فلسفهپدیدارشناسیتکنولوژیهندزفریفناوری
کارگروه اخلاق و فناوری اندیشکده مهاجر
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید