مرتضا عجم
مرتضا عجم
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

موج

صدای دعوای هم‌سایه خیلی راحت از بین آجرها لیز می‌خورد و به گوش من دخول می‌کند. صدای پتک کارگر ساخت‌مانی هم از این سوراخ بی‌استفادهٔ بین دو استخوان خوشش می‌آید و خودش را جا می‌کند. میل سیری‌ناپذیر صداها برای هم‌آمیزی باعث شده که نتوانم پدر این حرام‌زادهٔ داخل مغزم را بشناسم. فریاد می‌کشد؛ جان می‌خواهد. توان‌م کم شده، نمی‌توانم بیش‌تر از این حمل‌ش کنم. دردم گرفته. کارهای زیادی دارم که انجام نداده‌ام. حتمن پدرش را می‌شناسم. شاید صدای تی.بی.ام دست دوم اتریشی که به خاطر تحریم‌ها از اسلوونی خریده بودند باشد. اتفاقن صدایش خیلی کلفت و زمخت بود، تا چند وقت درست نمی‌شنیدم. اصلن هم‌آن بود که پردهٔ صماخ‌م را پاره کرد. شاید هم زرزر مفت استادهای نفهم دانش‌گاه بابای این موجود باشد؛ زرزر‌های‌شان خیلی دراز بود. بیش‌تر از همه شک‌م به سروصداهای کتاب‌فروشی می‌برد، صداهای مختلف پرفشار. باز دارد جیغ می‌کشد. چشمان‌م دارند پاره می‌شوند. دارم از...

کاش فقط می‌توانستم صدای یک نفر را بشنوم: صدای تو را.

عشقصدادوست داشتن
مترجم و ویراستار
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید