
برای نخستین بار شنیدن اسبهای وحشی کوچک پنهان شده در سینهات. برای ترکاندن بادکنک صورتی. برای آن همکاری که با خنده گفته بود: آدمی که دختر نداره، انگار بچه نداره! برای اولین پاپیون صورتی توی سیسمونی. برای مست شدن از عطر نازک گردنت بین درد و داروهای بیهوشی. برای پلاک طلایی روی لباست، یادت هست هدیه مامانی بود؟ برای اولین حلقههای نازک طلایی. برای ساعتها معطل ماندن بین گیره سرها! برای اولین دامن چین دار قرمزت. برای خوشحالی اولین بَبَ گفتن. برای فوت کردن دسته جمعی شمع تولد یکسالگی. برای قد کشیدن آبشار طلایی موهایت. برای شبها، لالایی خواندنها. برای آخرین داستان، کتابش را خودت انتخاب کردی. گفتی کدام قصه عزیزکم؟ برای آخرین بار بافتن موهایت. برای آخرین بوسه روی پیشانی. برای آخرین آغوش. آه عزیزکم! هرگز نمیدانی کی آخرین بار است ...
برای آخرین نگاه، برای آخرین خداحافظی. برای صدای موشک، برای گرگ بدجنس قصه که بی دعوت آمده بود. برای چنگال بی رحمش وقتی که دستانت را میکشید. برای آخرین نفس، برای تکاندن خاک از روی خرمن طلایی موهایت. برای چشمان روشنت که بارها آسمان را دیده بود. برای دستهای نیمه باز مانده زیر آوار. برای آخرین بار عزیز من، برای آخرین بار!