مادری خیلی عجیبه دخترکم...
گاهی دلم میخواد بخوابی گاهی دلم نمیخواد بخوابی
گاهی دلم میخواد بخوابونمت گاهی نمیخوام بخوابونمت
گاهی میزارم گریه کنی گاهی وقتی گریه میکنی دلم برات میسوزه و بغلت میکنم
گاهی میخوابی دوست دارم زیاد بخوابی گاهی دلم برات تنگ میشه و میام نگات میکنم دوست دارم بیدار شی
گاهی فکر میکنم زندگی و دنیا مو ازم گرفتی گاهی میبینم که تو همه زندگی و دنیامی
گاهی پشیمون میشم از اینکه دارمت گاهی ام میگم اگه نداشتمت چه جوری زندگی میکردم
گاهی زندگی باهات خیلی سخت میشه گاهی اینقدر باهم راحت کنار میایم که میگم کاشکی صد تا بچه داشتم
گاهی دوست دارم یه ساعت پیشم نباشی گاهی هم اصلا نمیتونم تورو از خودم جدا کنم
گاهی منتظرم شیر خوردنت تموم شه و از خودم جدات کنم گاهی هم دوست دارم تورو به خودم بچسبونمت و تو شیر بخوری و من کیف کنم و آرامش بگیرم
گاهی سرت داد میزنم و میگم بسه خسته شدم گاهی هم قربون صدقت میرم و تو میخندی و من دلم آب میشه برات
گاهی....
دخترکم من بعد اومدن تو یاد گرفتم که زندگی یعنی همین تناقض ها
یه روزی حالمون خوبه یه روزی حالمون بده
یه روزی همو دوست داریم یه روزی نداریم نمیدونم این حس تناقض از کجا میاد ولی میدونم که زندگی مدام در حال جریان و ما خواه ناخواه در جریان این زندگی داریم حرکت میکنیم و از اینکه در این جریان زندگی به تو برخوردم خوشحالم عمیقا از ته قلبم 🌺
مادر خیلی عجیبه نورا خیلی 😢
دلبندم امروز روزی بود که برای اولین بار پشت سر بابا گریه کردی
اولین روزی بود که خودت از حالت خوابیده نشستی
اولین روزی بود که بعد از بیدار شدن از خواب اینقدر حالت خوب بود که نزدیک نیم ساعت فقط از ته دل و بلند بلند خندیدی
اولین روزی بود که پستونک عروسکتو گذاشتی دهنت و خوردی
اولین روزی بود که با بابا خداحافظی کردی و بای بای رو یاد گرفتی
امروز خیلی اتفاقات قشنگی افتاد نور چشمم
خیلی خوشحالم که هستی تا ما با این اتفاقات قشنگ برات ذوق کنیم 😍😍😍😍ممنونم