فاطمه واحد
فاطمه واحد
خواندن ۱ دقیقه·۵ سال پیش

نینا کوچولو

قسمت پنجم: شهربازی


روز بعد، وقتی سارا از مدرسه برگشت به نینا و دوستانش گفت:«امشب قرار است به یک جای خیلی خوب برویم.»

نینا و بقیه تا شب منتظر ماندند.

شب که شد، سارا گفت:«میخواهیم برویم شهربازی!»

نینا گفت:« شهربازی چیست؟»

قرمزی گفت:«شاید جایی باشد که تویش پر از اسباب بازی است و به همین دلیل هم اسم آن را شهربازی گذاشته باشند.»

_ یک جورایی درست گفتی. چون توی شهربازی بازی های کامپیوتری یا سینما سه بعدی و کلی چیزهای دیگر دارد. ولی چیزهای اصلی آنجا بازی هایی است که ما سوارشان میشویم.

طلایی با تعجب گفت:« مگر میشود سوار بازی شد؟»

_ بله. حالا میرویم شهربازی و منظورم را میفهمید.

سارا یک در پلاستیکی از توی خانه شان پیدا کرد و روی ظرف گذاشت.

وقتی که به شهربازی رسیدند، سارا گفت:«اینجا شهربازی است.»

آنها اول از همه سوار چرخ و فلک شدند.

_ این چه جور بازی است که ما سوارش شدیم؟

_ این چرخ و فلک است.

بعد سوار ترن هوایی شدند.

سارا تمام بازی ها را به آنها معرفی میکرد.

نینا و بقیه از سارا حسابی تشکر کردند چون آن روز هم بهشان خوش گذشت و هم با چیزهای جدیدی آشنا شدند و این باعث شد که دانایی و آگاهی آنها افزایش پیدا کند.

پایان قسمت پنجم

ادامه دارد...

داستان کوتاهنویسنده کوچک
نویسنده کوچک، الآن چهارده سالمه و یکی از بزرگترین رویاهام اینکه در آینده، یک نویسنده موفق بشم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید