قسمت پنجم: شهربازی
روز بعد، وقتی سارا از مدرسه برگشت به نینا و دوستانش گفت:«امشب قرار است به یک جای خیلی خوب برویم.»
نینا و بقیه تا شب منتظر ماندند.
شب که شد، سارا گفت:«میخواهیم برویم شهربازی!»
نینا گفت:« شهربازی چیست؟»
قرمزی گفت:«شاید جایی باشد که تویش پر از اسباب بازی است و به همین دلیل هم اسم آن را شهربازی گذاشته باشند.»
_ یک جورایی درست گفتی. چون توی شهربازی بازی های کامپیوتری یا سینما سه بعدی و کلی چیزهای دیگر دارد. ولی چیزهای اصلی آنجا بازی هایی است که ما سوارشان میشویم.
طلایی با تعجب گفت:« مگر میشود سوار بازی شد؟»
_ بله. حالا میرویم شهربازی و منظورم را میفهمید.
سارا یک در پلاستیکی از توی خانه شان پیدا کرد و روی ظرف گذاشت.
وقتی که به شهربازی رسیدند، سارا گفت:«اینجا شهربازی است.»
آنها اول از همه سوار چرخ و فلک شدند.
_ این چه جور بازی است که ما سوارش شدیم؟
_ این چرخ و فلک است.
بعد سوار ترن هوایی شدند.
سارا تمام بازی ها را به آنها معرفی میکرد.
نینا و بقیه از سارا حسابی تشکر کردند چون آن روز هم بهشان خوش گذشت و هم با چیزهای جدیدی آشنا شدند و این باعث شد که دانایی و آگاهی آنها افزایش پیدا کند.
پایان قسمت پنجم
ادامه دارد...