ویرگول
ورودثبت نام
فائیر
فائیر
خواندن ۴ دقیقه·۹ ماه پیش

خوشه زار گندم‌های سبز

پیش نویس

در پست پیشین (کتابخانه‌ای از خاطرات خوب!) گفتم که یکی از روش‌های آرام شدن ذهن و روح و بازیابی توان و قدرت درونی؛ تکرار و بازسازی خاطراتی است که مارا مشعوف کرده‌اند. یکی از این خاطرات که با جلدی سبز رنگ درون قفسه خاطراتم بایگانی شده و هرازگاهی به آن سر می‌زنم؛ خاطره‌ی اولین سفر مجردیم در هجده سالگی است. لحظه‌ی زیر بخشی از این سفر است...

متاسفانه عکسی از آن سفر ندارم...:(
متاسفانه عکسی از آن سفر ندارم...:(


روی چمن‌های تازه و نرم دراز کشیده‌ام. چشمانم را بسته‌ام تا تمام ذرات نور آفتاب را که روی پوست صورتم می‌لغزد؛ حس کنم. هوای خنک اردیبهشت ماه را با نفس های عمیق به درون ریه‌ام می‌کشم. هنوز در شگفتی اجازه دادن ساده‌ی پدرم هستم. اینکه حتی بدون پرس و جوی معمولی که از او انتظار داشتم؛ اجازه داد تعطیلات آخر هفته را همراه با هم اتاقی‌ام به بروجرد بیایم. درواقع راضی کردن مسئولین خوابگاه برای سفر به جایی غیر از خانه سخت‌تر از قانع کردن پدر یا مادرم بود. حس خوشایند این اعتماد مثل همان انوار طلایی خورشید توی دلم می‌ریزد.

باد خنکی که می‌وزد روزنه‌های نور را بهم می‌ریزد و یکی از آن نورها دقیقا روی چشمم می‌افتد. هنوز از حس گرم خورشید آنقدر که باید لذت نبرده‌ام که صدای مرجان مرا به خود می‌آورد: «چطوری خیال پرداز؟» می‌نشینم و می‌بینمش که لیوان چای غلیط را که به سبک چای‌های زهرا سادات دم شده به دستم می‌دهد و می‌گوید:«می‌خوای کل روز رو بخوابی؟» خمیازه می‌کشم:«کل شب رو داشتی حرف میزدی؛ هنوز خوابم میاد.» چای را می‌گیرم: «فاطمه زنگ نزده؟» جواب نوچ ساده است. هردو مطمئن هستیم فاطمه نامزد/ ناف‌بریده/ معشوقش را ول نمی‌کند تا با ما بروجرد گردی کند.

صدای خانواده مرجان از آن سوی چمن‌زار شنیده می‌شود که در حال آماده کردن بساط کباب هستند و همزمان بوی دود برآمده از آتش در مشامم می‌پیچد. با لذت لیوانی که هنوز گرم است را روی زمین می‌گذارم و به صدای شش دانگ حسن برادر بزرگترش گوش می‌دهم که یک آواز لری را می‌خواند. دوباره زیر درخت دراز می‌کشم و غرق در آوازی می‌شوم که معنی آن را نمی‌دانم. مرجان کنارم دراز می‌کشد و بعد از چند دقیقه طاقت نمی‌آورد؛ به پهلو می‌چرخد و بندهای آواز را برایم ترجمه می‌کند.

اطرافمان را خوشه‌های سبز و نورس گندم احاطه کرده‌اند. بوی تازه گیاه با هر حرکت باد در مشامم می‌پیچد. مرجان می‌گوید: «می‌دونی اینجا چی کم داره؟» چشمانم هنوز بسته است:

-چی؟
- یه جوی آب که از زیر اون درخت رد بشه.
- دیگه چی؟
- اینکه درخت بالا سرمون سیب باشه و سیب هاش رسیده باشن.

چشمانم را باز می‌کنم. درخت گردوست و بوی خاص درخت‌های گردو را می‌دهد. بوی صلابت و قدرت... بالاخره به پهلو می چرخم: «اینجا عالیه. چیز بیشتری لازم نداره»

- همیشه قانع؟
- این قناعت نیست. لذت بردنه... اگه بخوای فکر کنی چی کمه و چه نقصی وجود داره؛ فقط بهشت بی نقصه!
- این جور وقتا مثل استاد آشوری میشی!

بلند می‌شوم توهین شباهت به استاد مذکور را نمی‌شود بی‌جواب گذاشت!: «توهم مثل مستور فقط میخوای غر بزنی!» به گندمزاری که انگار تا خود افق گسترده شده اشاره می‌کنم: «تاحالا رنگ سبزی به این زیبایی دیده بودی؟ انگار نور از بین سیزی میزنه بیرون...حرکت خوشه‌ها رو با باد ببین... میشه تا ابد نشست و نگاهشون کرد. آدم اینجا شاعر میشه...»

بحثمان نا تمام می‌ماند. حافظم را بر می‌دارم و با رعایت اینکه خوشه‌های زیادی را له نکنم تا وسط‌های گندم زار می‌روم. بخشی را پیدا می‌کنم که کمترین تراکم خوشه‌ها را دارم. روی زمین نیمه مرطوب می‌نشینم و خودم را غرق در حافظ، بوی خاک خیس و حرکت نرم خوشه‌ها وخنکی باد می‌کنم...

پشت آن خوشه گندم
جز اذان صدای نفسی هم هست؟
پشت آن خوشه گندم جز اذان صدای نفسی هم هست؟



پانویس‌ها:

اول؛ خاطراتی که در این تکنیک به خاطر میپاریم می‌توانند کوتاه در حد چند ثانیه یا طولانی برای چند ساعت باشند اما مهم این است که جزئیات زیادی از آن‌ها و حالات روحی خود را به یاد داشته باشید.

دوم؛ به بعد و قبل خاطره کاری نداشته باشید. این مهم نیست که اتفاقات بعدی آن خاطره مطابق میلتان نباشد یا ارتباطتان با افراد آن خاطره از بین رفته باشند و یا حتی آن‌ها را از دست داده باشید... در هرصورت اتفاقی که در آن زمان افتاده حس خوبی در شما ایجاد کرده است که آن حس واقعی بوده است.

سوم؛ تا وقتی در استفاده از این تکنیک توانمند نشده‌اید؛ از خاطرات پر تنش یا خاطراتی که با رنج‌های عمیق یا فقدان‌های بزرگ عجین شده‌اند اجتناب کنید.




توجه:

« در نقل خاطره ها اسامی افرادی که ممکن است بعدها مورد بدگویی واقع شوند را تغییر می‌دهم.»

زهرای عزیز پیشاپیش از زحمتی که متحمل می‌شوی و با توجه و دقت نظر متن را می‌خوانی و اغلاط را تذکر می‌دهی؛ ممنونم!

خاطراتسفرنامهحال خوبتو با من تقسیم کنبروجرددوستی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید