فائیر
فائیر
خواندن ۶ دقیقه·۷ ماه پیش

هزار نکته‌ی باریک‌تر از مو اینجاست...

من ذاتا یک «فراری» محسوب می‌شوم. یعنی به صورت زیستی و پیش فرض روانی؛ میل و طبع اولیه‌ام در مواجهه با ناملایمات و ترس‌هایی که تجربه می‌کنم؛ فرار کردن و تخریب است. انتخاب راهی جز این دو می‌تواند من را تا سر حد مرگ مضطرب ‌کند.

- این یعنی وقتی با سختی‌های دکترا با شرایط جسمی عجیب و غریب رو به رو شدم؛ واکنش اولیه ذهنم؛ انصراف از تحصیل بود. (این‌جا در این مورد حرف زدم)
- یا اگر در رابطه‌ای عاطفی دچار مشکل شوم؛ اعتمادم خدشه‌‌دار شود یا دلخور بشوم؛ اولین چیزی که به ذهنم خطور می‌کند؛ قطع ارتباط است. خیلی بعید است که در دقایق(یا حتی ساعات) اولیه چیزی با شمایل «ترمیم» رابطه در ذهنم شکل بگیرد.
- اگر یک خانه‌ را به من نشان بدهید که تعدادی ایراد کوچک دارد؛ یا خانه‌ی خودم دچار مشکلات کوچکی مثل خراب شدن قفل پنجره‌ها، سوختن چراغ راهرو، جیر و جیر کردن در ورودی و امثال این‌ها بشود؛ در همان مواجهه اول فکر می‌کنم باید این خانه را فروخت یا کوبید و خانه‌ی بهتری را ساخت.

البته که می‌دانم هزینه مادی و معنوی تخریب و نابودی خیلی بیشتر از ترمیم است. البته که هر عاقلی می‌داند خیلی از اوقات ترمیم‌ها منجر به سازه‌های بهتر و مستحکم‌تری خواهند شد. اما حس اولیه، واکنش ذهنی اولیه و روان‌بنه‌های فعال (و صد البته معیوب من) این حرف‌ها حالی‌شان نمی‌شود.

غزه مظلوم ...
غزه مظلوم ...


بدون اغراق و بزرگنمایی و به معنی واقعی عبارت خون و عرق و اشک ریختم تا توانستم بر این خواست دائمی وجودم مسلط شوم. صد البته منظورم از تسلط این نیست که این حس‌ها به ذهنم نمی‌آیند و یاد گرفتم در اولین واکنش به ترمیم و ساختن فکر کنم!

البته که نه... مهم‌ترین و بزرگترین پیشرفتم این است که وقتی همه صداهای ذهنی‌ام ؛ همه‌ی فائیرهای وجودم داد می‌کشند تا دست به اقدام انتحاری یا تخریبی بزنم؛ اراده‌‍‍ام را جمع می‌کنم تا منطقی عمل کنم و عقلانی زندگی را پیش ببرم.


این‌ها را گفتم که بگویم ازنظر طبعی و روحی همیشه در مقام اول می‌توانم همراه تجزیه‌طلب‌ها و براندازها باشم. ایرانِ به این بزرگی با هزاران مشکل رو به روی ما است و طبیعی است که اولین ایده هر آدم طبعی و تربیت نیافته‌ای مثل من؛ تخریب همه ساختارها با تصور (بخوانید توهم) انقلاب باشد. طبیعی است داشتن نقش اپوزیسیون خیلی راحت‌تر از نقش مسئول بودن باشد و بخواهیم فقط غرولند کنیم و هی ابعاد بزرگتر و بیشتری پیدا کنیم تا معیوب بودن ذاتی سیستم را به رخ بکشیم و دلایل متقن‌تری را به زعم خودمان برای تخریب‌خواهی انتحاری/انفجاری اقامه کنیم.




کسی مثل من اگر آنقدر احمق باشد که بخواهد آخرتش را به دنیا بفروشد و مسئولیت کلانی را بپذیرد؛ قطعا در اولین مرحله دست به تخریب و نابودی ساختار می‌زند. یعنی حتی اگر آدم صادقی باشد که واقعا قصد سوءاستفاده و پرکردن توشه‌ی دنیایی خود نداشته باشد؛ بازهم ساده‌دلانه فکر می‌کند هیچ ترمیمی جواب نمی‌دهد. حتی با این‌که بارها به او گوشزد شده است که «تخریب ساختار» آخرین اقدامی است که باید برای اصلاح یک سیستم(نظام) انجام داد. چرا که تغییر ساختار و نابودی آن هزینه زمانی و سرمایه‌ای کلانی را به نسبت اندازه‌ای که دارد؛ بیشترین هزینه‌ای است که می‌شود بر آن نظام تحمیل کرد.[1]

اگر هم آن بدبختِ آخرت‌سوخته اساسا به دنبال قدرت و ثروت‌افروزی باشد؛ بهانه‌هایش برای امثال من قابل قبول است. چون ما ذاتا با بهانه‌هایی مثلِ «قدرت پشت پرده اجازه نمی‌دهد.»، «ساختار امکان تحول به ما نمی‌دهد.»، «نامادری‌ها نمی‌گذارند.» و مثل این‌ها همراهی می‌کنیم.

ذهن ما چنین چیزهایی را می‌پذیرد چون:

- ما معتقدیم نمی‌شود چیزی را تعمیر کرد.
- نمی‌شود تغییر مطلوب ایجاد کرد چون اگر ساختار موجود به درد می‌خورد چنین مشکلاتی ایجاد نمی‌شد.

ذهن ما، احساسات اولیه ما و حتی زیست طبیعی بدن ما حاضر به تحمل دردِ تعمیر نیست. از سختی محاسبه مجدد و پذیرش بخش‌های خطا، برنامه‌ریزی و اقدام برای راه‌حل‌های طولانی مدت می‌هراسد. ذهن ما می‌ترسد و در نهایت خود را با رویای تخریب آنی، جایگزینی سریع و ایجاد شرایط ایده‌آل می‌‌فریبد.

چون ما «خودفریب»‌های قهاری هم هستیم.


درنقطه مقابل من و امثال من؛ آدم‌های سازنده هستند. آن‌هایی که از بحرانی‌ترین شرایط سربلند بیرون می‌آیند. کسانی که تمام نگاه و امیدشان به خارج از خودشان نیست و می‌دانند برای ایستادن؛ باید دست روی زانوی خودت بگذاری! این‌ها را در یک ویران‌کده بگذار؛ برنامه می‌ریزند و آرام آرام همه‌چیز را ترمیم می‌کنند. منظورم از «همه چیز» واقعا همه چیز است. فرقی نمی‌کند روابط بین افراد یک خانواده باشد یا «هم‌گرایی طیف‌های مختلف اجتماع». فرقی نمی‌کند حساب‌های بانکی یک خانواده‌ی به مشکل خورده باشد یا «خزانه خالی» یک مملکت. آن‌ها همان‌طور که بناهای ویران و متروک را بازسازی می‌کنند؛ در سفرهایشان کارخانه‌های متروک را «بازگشایی» می‌کنند.

بازگشایی یک کارخانه...
بازگشایی یک کارخانه...


اساسا به خاطر وجود این‌هاست که مشاورها در حادترین شرایط به افراد اطمینان می‌دهند که می‌شود تغییر کرد. می‌شود به یک زندگی, هرچقدر که تا به حال تباه شده باشد؛ امید داشت. می‌شود از بهم ریخته‌ترین احساسات؛ از آسیب‌دیده‌ترن روان‌ها انتظار آرامش و صلح با خود داشت. چون بالاخره زندگی و آدم‌های این‌چنینی ثابت می‌کنند می‌شود آرام آرام پیش رفت و «اوضاع خراب» را، «میدان مین» را، «شرایط بحرانی» را، «عزت ملی از دست رفته» را، «راکتور بتن ریخته» را، «چند هزار تحریم جدید» را، «سایه توهمی جنگ» را، «قرض‌های میلیاردی دولت به خزانه» را، «تعطیلی هشت ساله زیرساخت‌سازی» را و «فسادهای خرد و کلان دولت» را به آرامی؛ بدون های و هوی، با تحمل فحش و تهمت و افتراء و نقدهای سازنده یا کوبنده به سمت بهتر شدن، رفع شدن، حل شدن پیش برد.




فکر می‌کنم نیازی نیست که بگویم چرا این روزها عزاداریم. چرا با وجود همه کمبودها، کاستی‌ها و مشکلاتی که روز به روز با آن‌ها مواجه هستیم؛ می‌شد به آینده امیدوار بود. و الان با این فقدان نسبت به آینده‌ای که ممکن است پیش‌رو باشد؛ می‌ترسیم.

چون کسی مثل من حتی اگر خودش تهِ تخریب و فرار باشد؛ آن‌قدر عقل در کله‌اش هست که بتواند بفهمد «هزینه تخریب، بالاترین هزینه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای است که می‌شود به یک نظام تحمیل کرد.» می‌تواند فرق «فراری بهانه‌گو» را با «مرد عمل» بفهمد و از فقدانش، غم بخورد...حتی اگر مسیر ترمیم سخت باشد؛ حتی اگر فعلا نتواند قله را ببیند. حتی اگر هنوز هم اولین و زیستی‌ترین واکنشش «فرار» و «تخریب» باشد ....



پی‌نوشت‌ها:

[1] برای وثوق این اطلاعات به کتاب‌های مدیریت رجوع کنید.

2- یکی از اتفاقات خوب این روزها؛ واکنش‌های افراد مشهور (سلبریتی) به اتفاق تلخ و حضور فوق العاده مردم در بزرگداشت این بزرگواران بود. باشد این سنت خوب ادامه پیدا کند....

3- امیدوارم صاحبان این متن؛ تاخیر چند روزه را ببخشند. قلب و روحم محزون تر از آن بود که بتوانم بنویسم... (مصداق سیل دمادم که بنیادم را ببرد....)

سید ابراهیم رئیسیدلنوشتهشهادتتغییر ساختار
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید