ویرگول
ورودثبت نام
مریم ترابی
مریم ترابی
خواندن ۳ دقیقه·۵ ماه پیش

درباره کتاب خاک های نرم کوشک

کتاب خاک های نرم کوشک از اون دست کتاب هاییه که باید هرکسی تو این دنیا هست اونو بخونه چه زبان فارسی بفهمه چه نفهمه. اونی که نمیفهمه میتونن براش ترجمه کنن که بخونه.

من اخلاص این شهید رو خیلی خیلی دوست داشتم. انگاری در خدا حل شده بود. این شهید هم از اون شهدایی بوده که خیلی شغل عوض میکرده که مبادا لقمه حرامی راه به خونه اش پیدا کنه و بچه هاش به راه های بدی کشیده بشن. حتی در مورد اون قطعه های زمینی که تو اون روستا به اهالی میداد تا جایی که میشد از گرفتنش امتناع کرد ولی دید نمیشه اینجا زندگی کرد لذا بارو بندیل رو جمع کردن و کوچ کردن (به گمانم به تهران). وقتی هم که مادرش براشون خوراکی های محلی میاورد خیلی نامحسوس که مهمان متوجه نشه میرفتن اول اون اجناس رو تو یه مغازه ای قیمت میکردن که بدونه پولش چقدره که اون جنس رو مصرف کنن. یعنی اینقدر به حرام و حلالی اهمیت میداده

از اون طرف قضیه حاملگی خانومشون واقعا خیلی حس تعجب رو به آدم میداد. وقتی اینقدر شهید مخلص خدا هست از اون طرف خدا هم هوای زندگیشو داره.

بریده کتاب:
شمع بیت المال

فرمانده تیپ که شد، یک ماشین اجباراً تحویل گرفت. یک راننده هم می‌خواستند در اختیارش بگذارند که قبول نکرد. بهش گفتم: شما گواهینامه که نداری؟ حاجی! پس راننده باید باهات باشه.
 گفت: توی منطقه که شرعاً عیبی نداره من خودم پشت فرمون بشینم.
پرسیدم: تو شهر می‌خوای چیکار کنی؟ کمی فکر کرد و گفت: توی شهر چون نمی‌شه بدون گواهینامه رانندگی کرد، اگر خواستم برم با راننده میرم.
 چند وقت بعد که رفتم مشهد، یک روز آمد پیشم، گفت: یه فکری برای این گواهینامه ما بکن سید.
 به خنده گفتم شما که دیگه راننده داری، گواهینامه می‌خوای چه کار؟ گفت: همه مشکل همین جاست که یک راننده بند من شده، اونم راننده‌ای که حقوق بیت المال رو می‌گیره و مخارج دیگه هم زیاد داره.
خواستم باب مزاح را باز کرده باشم. گفتم: خب این بالاخره حق یک فرمانده ی تیپ هست. 
 گفت: شوخی نکن سید! همین ماشینش هم که دست منه برام خیلی سنگینه، می‌ترسم قیامت نتونم جواب بدم. چه برسه به راننده!
سید کاظم حسینی

در مورد شخصیت این فرد بگم. این شهید به معنی عام اونقدر تحصیلات آنچنانی نداشتن ولی همینکه با این سواد کم اینقدر شعور و فهم و درک داشتن حائز اهمیته

در مورد جنگ های دفاع مقدسی که ایشون عین مروارید درخشیدن نگیم. سربندی که ایشون خیلی دوست داشت به پیشانیشون باشه مطهر شده بود به اسم یازهرا (س). و اونقدر ارادت به این بانوی کریمه داشتن که ایشونم یه جاهایی خیلی زیبا دستگیری کردن و کمک رسوندن. مثلا زمانی که منطقه مین گذاری بود و کسی نمیتونست رد بشه و عملیات شده بود. با کمک حضرت زهرا اون منطقه موقتا مین هاش عمل نمیکنه و لشگری که ایشون توش فعالیت میکنه به راحتی به هدفشون میرسن. وقتی روز میشه و نقل پیروزی دهن به دهن میچرخه میرن زمینو که نگاه میکنن میبینن سیم هایی که به مین متصل بوده کج شده بوده ولی فعال نشده و یکی میاد و امتحانش میکنه و فکر میکنه هنوز این مین ها عمل نمیکنه که خب عمل میکنه و اون فرد مجروح میشه.

کتاب خاک های نرم کوشک
کتاب خاک های نرم کوشک

این پست را برای چالش مرور نویسی فراکتاب نوشته‌ام.

خاک‌های نرمگواهینامه رانندگیچالش مرور نویسی فراکتابفراکتابرهبری
عاشق کتاب خوندن و هدیه گرفتن آیدی کانال در تلگرام @kakaooeet
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید