ویرگول
ورودثبت نام
Farshad vahed
Farshad vahed
Farshad vahed
Farshad vahed
خواندن ۲ دقیقه·۶ ماه پیش

" هیس ،هیچی نگو،سکوت کن،فقط به اسمون نگاه کن "




بارون، تازه بند اومده بود.
ردپای قطره‌ها هنوز روی نرده‌های زنگ‌زده‌ی پشت‌بام پیدابود .
هوا خنک است، نه آن‌قدر که تن بلرزد، اما برای یک شال نازک دلیل کافی داشت!

ترانه، با موهای نم دار و کتابی که تا نصفه‌ خوانده شده آهسته از پله‌ها بالا رفت .
خانه‌ی مادربزرگش است؛ سه‌طبقه‌ی قدیمی در دل یک کوچه‌ی باریک
ترم چهارم روانشناسی است.

شهر و دانشگاه و آدم‌ها، مدتی‌ست همه چیز را از نفس انداخته‌اند.

پشت‌بام، همان پناه همیشگی است.
یک موکت کهنه، چند گلدان شمعدانی و حسن‌یوسف که با زحمت مادربزرگ جان گرفته‌اند.
و آسمانی که هیچ‌کس هنوز نتوانسته خرابش کند.

ترانه کیفش را گوشه‌ای انداخت، کفش‌هایش را در آورد و روی لبه‌ی سیمانی دیوار نشست .
یک پایش آویزان، یکی دیگر جمع شده زیر چانه.
ساکت، خیره به آسمان آبیِ بعد از باران.

صدای بالا آمدن آهسته‌ی کسی اومد .
مادربزرگ، با همان پیراهن گل‌دار و لیوان چای دارچین در سینی کوچک نقره ای

ـ بازم اومدی بالا؟ ناهار نخوردی دختر جان...

ترانه لبخند نصفه‌ای زد، اما جواب نداد .
نگاهش را از آسمان نگرفت .
دستش را آرام بالا آورد، به علامت «هیس»، بی‌آنکه به عقب نگاه کند، زمزمه کرد":

ـ هیس... هیچی نگو.
سکوت کن و فقط به آسمون نگاه کن...

مادربزرگ اول خواست چیزی بگه . بعد همان‌طور ایستاده، نگاهش را دنبال نگاه نوه‌اش فرستاد .
ابرهای خاکستری در حال عقب‌نشینی‌بودندو لا‌به‌لای‌شان رگه‌ای از نور دیده می‌شد .
صدای هواپیما یی از دور شنیده می‌شد ، خیلی دور.

ترانه آرام گفت:
ـ همه‌ش می‌خوام فرار کنم... ولی هیچ‌جا مثل این بالا نیست.
نه سر و صدای شبکه‌های اجتماعی، نه استادهای بی‌حوصله، نه پیام‌های نصفه‌شب...
اینجا فقط نفس کشیدن مهمه.

مادربزرگ لیوان چای را کنارش گذاشت . نشست ،
چادرش را جمع کرد و آهی کشید ، آرام و گرم.
– منم جوون که بودم، با همه‌ی دعواهای دنیا، می‌اومدم همین‌جا...

ترانه نگاهش کرد. لبخندش حالا از ته دل بود .
– مامان‌بزرگ، فکر می‌کنی آسمون ، وقتی بهش زل می‌زنیم ، میفهمه؟

– اگه اون نفهمه، پس کی بفهمه؟ ما آدما که فقط به گوشی‌هامون نگاه می‌کنیم...

چند دقیقه بعد، سکوت باز حاکم شد ،
نه صدای ظرف‌شستن می‌اومد، نه تلویزیون، نه موبایل.

فقط صدای عبور ابر،
و دو نسل از دو دنیای متفاوت،
که بدون هیچ حرفی، کنار هم نشسته‌اند و
به چیزی نگاه می‌کنند،
که هیچ‌وقت از آدم‌ها خسته نمیشه : ""آسمان . ""



شبکه‌های اجتماعی
۴
۰
Farshad vahed
Farshad vahed
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید