Farshad vahed·۶ ماه پیش"قبیله"در زمانه ای که واژه ها،قیمت دارند . و نگاه ها عوارض ، مردمان هر روز بیشتر ازهم فاصله می گیرند .در حالیکه لبخندها به رسم فراموش شده ای بدل ش…
Farshad vahed·۶ ماه پیشتو را دیدمتو را دیدم، دلم بیتابتر شدجهانم ناگهان نایابتر شدمیان لحظههای بیقراریدلم با چشم تو، شادابتر شدنگاهم را به مهتابت سپردمشبم از نور تو ن…
Farshad vahed·۶ ماه پیش"شکوه زندگی"............................................................................بارالها،از تو میخواهم، نه شتاب، که آهستگی ام ببخشیتا در سکوت…
Farshad vahed·۶ ماه پیش"می نویسم ،حتی اگر کسی نخونه"مینویسم، حتی اگر کسی نخواند .نه برای تأیید، نه برای کف زدن،که برای آن لحظهی نجاتبخشِ ساده:لحظهای که کلمات،من را از منِ خاموش نجات میده…
Farshad vahed·۶ ماه پیش" هیس ،هیچی نگو،سکوت کن،فقط به اسمون نگاه کن "بارون، تازه بند اومده بود.ردپای قطرهها هنوز روی نردههای زنگزدهی پشتبام پیدابود . هوا خنک است، نه آنقدر که تن بلرزد، اما برای یک شال…
Farshad vahed·۶ ماه پیشقصه آسمان هانیمهشب بود.سکوت خانه مثل پتویی سنگین روی تنش افتاده بود. چراغ خاموش، پنجره نیمهباز، و بوی سردی که از حیاط بالا میآمد، حالش را عوض نمیکر…
Farshad vahed·۶ ماه پیش" فرشته نور" در آسمانی ترین لحظهای که زمین خواب بود، فرشتهای کوچک، بیصدا از لابهلای ابرها پایین آمد. نامش «نور» بود؛ فرشتهای که تنها مأموریتش یافت…
Farshad vahed·۶ ماه پیش" کتانی های روی سیم برق "کتانیهای روی سیم برق هیچکس نفهمید دقیقاً کی اون کتانیها رو انداخت بالا.صبح یکی از روزهای پاییزی بود؛ بارون شبقبل هنوز بوی خاک رو از آسف…
Farshad vahed·۷ ماه پیش"سکوت های صبح جمعه"فصل اول : دکمه آ خرصبح جمعه، خانه بوی نان تازه نمیداد.زن، مثل همیشه، زود بیدار شده بود.ساعت کهنه روی طاقچه، مثل وجدان بیدار یک شهر خوابزد…