نمیدونم از تموم شدن ۴۰۲ خوشحال باشم یا از شروع ۴۰۳ دلهره داشته باشم. ۱۴۰۲ برای من مثل یه خواب بود، بذار بهتر بگم؛ یه خواب بد. یه کابوس طولانی. داره یکسال تموم میشه اما من رو ۶-۵ سال بزرگتر کرد. پررنگترین چیزهایی که به من یاد داد این بود که؛
گاهی وقتا عزیزترین و امنترین آدم زندگی میتونه به غریبهترین تبدیل بشه. هیچ آدمی موندنی نیست. هیچکس امن نیست. زخمهای تنت رو باید تنهایی باندپیچی کنی و ببوسی تا یه روزی از محل درد جوونه بزنه. چیزی که تو واقعیت تموم شده رو نباید تو رویا ادامه داد، چون غرقت میکنه. انقدر غرقش میشی که میبینی خیلیوقته آب از سرت گذشته و تنها چیزی که برات مهمه تحقق همون رویا بوده. امسال من "پذیرش" رو یاد گرفتم. بپذیرم تقدیر همیشه غافلگیرکنندهست. بپذیرم همیشه اونطوری که ما میخوایم نمیشه. یاد گرفتم هیچ نجاتدهندهای وجود نداره. خودِ غرقشدهت غریق نجات خودتی. ۱۴۰۲ رو که مرور میکنم بیشتر تصویر شب گریهها و بغضهای خورده شده برام تداعی میشن. شکست و شکست و شکست. انتظار و انتظار و انتظار. من رو اون واقعه کُشت و نابود کرد. منتظر بودم و دلگرم اما تهش شکست خوردم. کمکم پذیرفتم اما راستش... هنوز که بهش فکر میکنم بغض میکنم. ۱۴۰۲ علاقهی من رو از رشتهی دانشگاهی و شغلم گرفت. ۱۴۰۲ آدمهای زیادی از زندگیم رو ازم گرفت. طوری که من برای سال جدید فقط به سهنفر تکست میدم که "سال نو مبارک." ۱۴۰۲ی نامرد، کاش زودتر تموم شده بودی...
و اما ۱۴۰۳. امیدوارم تو ۳۶۵ روز آینده فرش قرمز آرزوهام رو پهن کنم. تو ۳۶۵ روز آینده دیگه تنها نباشم، به یه همدم حقیقی و واقعی از جنس عشق و دوستداشتن و دوستداشتهشدن برسم. کتابهای زیادی بخونم. فیلمهای بیشتری ببینم. کلی عکس و فیلم و خاطره از کنسرت علیرضا قربانی بسازم. سفر کنم، به جاهای دور. خیلی دور. اون آدمی که تو ۱۴۰۲ زمین خورده بود رو بلند کنم و کمکش کنم ادامه بده. زخمها و دردهام رو پانسمان کنم و منتظر جوونه زدن بمونم. تو سال جدید برادرهام رو ببینم، ببوسمشون، بغلشون کنم و تموم این دوری رو جبران کنم. بیشتر لبخند بزنم. معلم بهتری باشم. دانشجوی موفقتری باشم. و درآخر به تحقق رویای "دم صبح، یه بلیط و یه چمدون و خداحافظی" نزدیکتر بشم. ۱۴۰۳ امیدوارم قشنگترین خاطرات رو ثبت کنی برام. قشنگ باشی، پر از حس خوب. برای من، برای همهمون. برای همهی خستهها.
۲۷ اسفندماه ۱۴۰۲. ظهر، ساعت: 12:34.