جلسه پنجم تئاتر هنوز نیم ساعت تاآخر کلاس وقت داشتیم._خیل خب خانومابرین لباس های تمرینتون روبپوشین.بابچه هارفتیم اتاق پرودخترا ولباسامونوعوض کردیم.پسراازخون…
سفیدبرفی باموهای مشکی دیشب تورا درخواب دیدم مندریک کاخ بزرگ وباشکوهباهم می رقصیدیممیان انبوه میهمانانیکدفعه زنگ نیمه شب نواخته شدولنگه کفش بلوری امروی پله های کا…
اولین باری که تئاتر دیدم دیروزواسه من روزفوق العاده ای بود.ساعت۱۵.۵کلاس تئاترداشتیم.دومین جلسه رسمی بود.اول یکم راجع به درس اول ینی "آدم بودن" حرف زدیم وبعدواردمبحث…
یادت میاد؟ یادت میاد اون موقع روکه باهم رفتیم پارک جنگلی؟کله صبح بودوجزمامگس هم اونجاپرنمیزد.ماشینو یجا گذاشتیم.پیاده شدیم وازبین جنگل مسیرکوه روانتخا…
تئاتر؟من؟شاید ساعت راس۱۷بودکه رسیدم دم درسالن گلشن.ازتاکسی پیاده شدم ورفتم سمت در.همینجوری که عینکمو از چشام برمیداشتم دربازشد.سیل جمعیت چشاموگرفت. همهمه…
نیمه دیگرمن حدودا دوسال پیش بود.اواخرمرداد.مهراون سال میرفتم کلاس یازدهم.فعالیتموتواینستاوکلاباگوشی کم کرده بودم ودرگیرکسی هم نبودم.باخودم قرارگذاشته ب…
یه عصرخوب ساعت نزدیک۱۹بود."آرام"جلوآینه ایستاده بودوداشت دکمه های مانتوشو می بست.قراربودباخاله وبچه هاش برن پارک.مامانش ازتوهال صداش زد:_مامان جون آم…
اهل احساسم اهل احساسمروزگارم بدنیستتکه خوابی دارم،جرعه عشقی،قدر ارزن نََفَسیمادری دارم،بهترازهرچه که نیستپدری،بهترازکوه وپناهوخدایی که دراین نزدیکی اس…
هوای۸۰_میلیون نفردرجه +زمستان بودرودیکپارچه یخ زده بودقلب مشتاق کوچکی روی آن گرم تپیدن بودبرف هارویش نشستند،سردش شدبه آسمان نگاه کردخورشیدراصدازدبه ابرهاگفت نبار…
فریادهای خاموش نزدیک خونه مایه پارکه ونزدیک پارک هم یه پل هوایی.داستان پایین یکی ازتصوراتمه که بارهاوبارهابهش فکرکردم وهنوزم کماکان به عملی کردنش فکرمیکنم…