فکر میکردم زندگی واقعی، همآنجاست که در سکون و خلوتت هستی و تاب آوردن «هستی» خود رنجآور است.
فکر میکردم زندگی در عمق خود بهسان سکوت ماندگار زجرآوریاست که پایان دردش به دست ترفندهایی ریز و درشت، وابسته مانده.
اما حال میاندیشم شاید همه چیز دقیقا برعکس آن است. شاید متن زندگی در نوریست که در حال تپیدن است؛ پویا و فعال و در صحنه.
و اگر جز این کنی، آنقدر راکد میماند که بوی مردابش مدام شدت میگیرد و ناجورتر میشود.
زندگی رقصیدن پیاپی است با خویشتن، با طبیعت، با انسانهای وارستهتر و ناوارستهتر؛ برای همراهی یکدیگر به سمت و سوی افقهایی تازهتر. با الوهیت، با عشقی که در حرکت و رویارویی و برخاستنها موج میزند.
سومینِ مهر. ۴۰۴.

پنجشنبه؛ سه مهر، برج میزان، ۴۰۴