فاطمه سادات
فاطمه سادات
خواندن ۳ دقیقه·۴ ماه پیش

در وصف حال یک دانشجو ۳

به توصیه یک ناشناس دارم دوباره از روزمرگی هایم می‌نویسم، حتی نمی‌دانم او کیست، شاید هم مهم نباشد. مهم نوشتن است!
دو روز است هربار که ایتا را باز میکنم قلبم می‌ریزد، در این دو روز دوباری پیام داده و پیامش را پاک کرده، نمی‌دانم می‌خواهد چه بگوید، البته شاید هیچ وقت دیگر هم دراین مورد حرف نزند.
هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم از آنتن ندادن گوشی‌اک انقدر خوشحال شوم. پنج باری زنگ زده بوده و گوشی‌ام آنتن نمی‌داده. باز هم پیگیر می‌شود و دست آخر انگار رها می‌کند. بارها در این چند روز فکر کرده‌ام که چقدر جای شکر دارد در آن حال با من حرف نزده.

عصبانیت، آتش است. آتش گر گرفته فقط می‌سوزاند، تا خاموش نشده نباید هیچ کار کرد!

صدایش که پخش می‌شود فقط اشک است. اشکی بلند و دردناک! قلبم می‌گیرد، من با این همه فاصله چه کار می‌توانم بکنم!
به شک می‌افتم. شکی بزرگ که ان سرش ناپیداست. اصلا چه باید بکنم!

بعد از دو روز همه چیز ختم به خیر می‌شود. اما شک ها نه!

۱۷ خرداد ماه ۴۰۳


«مرحله آخر ؟»

دیشب، پس از یک شنبه رویایی و پر هیجان خوابم نمی‌برد، با اینکه در ماشین داشتم از خواب‌آلودگی می‌میردم.
سمانه آهنگ ببعی پلی می‌کند و عارفه حامیم می‌گذارد، حامیم که پخش می‌شود غصه‌ها و دلتنگی هایم می‌آید جلوی چشمم.
خب که چه! به این فکر می‌کنم چقدر می‌توانسته او در فراق من با این آهنگ ها اشک بریزد!
پسرک چه غصه‌ها که حمل می‌کرده.

صبح هزار بار گوشی‌ام زنگ‌می‌خورد و آخر سر که بیدار می‌شوم خودم بیدارش می‌کنم، غصه‌ی خون دادن میفتد در دلم. که آخر سر معلوم می‌شود که لازم نیست خون بدهم.
آدم های عجیبی را می‌بینم، مردی را که قصاب است و زن بیست‌ساله‌ای را قرار است خانم خانه‌ش کند و مرد رفتار عجیبی از خود نشان می‌دهد، تا ادم هایی که سن‌شان خیلی زیاد است.

مرحله آخر هم انگار تمام می‌شود و شروع می‌کند به روز شماری آخرین آخرین مرحله!
و چه پیش آید زین پس!

۲۴ خرداد ۴۰۳

«تمت؟ »

شش روز از روز عقد و سه روز است از روز مراسم گذشته‌ است. بعد از ماه‌ها، فی‌الحال تماما برای هم شده‌ایم، بیش از من او خوشحال است و دیگر قرار نیست از زبانم، عبارت احتمالی را بشنود.
چقدر آن روز‌ها با این عبارت آزارش می‌دادم، مدام به او تذکر می‌دادم احتمالی است که دلش عجیب گیر نکند. که حرفم هم آنچنان تاثیری نداشت و برایش عشق در نگاه اول رخ داده بود!
توقع می‌رود آدمی روز و شب های بعد از عقدش بسیار هیجان انگیز باشد و حسابی کیف کند و عشق و حال! اما این روز ها به درد می‌گذرد!
آرزوی‌م هیئت های مکرر بود و چرخ خوردن در هیئت های متعدد، شاهزاده ی سوار بر موتور می‌خواستم که هر وقت اراده کنم بروم به این هیئت و آن هیئت اما دو روز بعد از عقد زیر تیغ جراحی رفتم و زمین‌گیر شدم!
یک روز از عمل گذشته و جای درد کردن محل عمل، جای آمپول های بی‌حسی عجیب درد می‌کند و کمر را خم کرده!

آمپول هایی که به ستون فقرات وارد می‌شوند و حسابی کمر به پایینت را بی‌حس می‌کنند.
فلج مطلق!

امسال هم آرزویم از دست رفت و در محرم جای این ور و آن ور رفتن با یار باید بنشینم در خانه و دوری از روضه تحمل کنم که سال دیگر با بدنی سالم در محضر اباعبدالله حاضر شوم.

التماس دعای فراوان ۱۸ تیر ۱۴۰۳.


دانشجوازدواجازدواج دانشجوییهیجان انگیز
او سال ها پیش به زمین هجرت کرد و در تلاش برای بازگشت به وطنش بود.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید