نوشتن از بعضی چیزا نیاز به تلاش بیشتری داره. بعضی چیزها هم راحت سر می خورن روی انگشتات و شروع می کنند به تایپ شدن.
چیزی که می خوام الان بنویسم یه چیزیه تو همه این مایه ها!
اولین باری که به یه کشف بزرگ درباره خودم رسیدم این بود که درونگرام! همین پاسخی شد برای خیلی از سوال ها و دردهام. دومیش خوندن کتاب انواع زنان بود, اثر دکتر ژان شینودا بولن که دریچه های زیادی رُو به روم گشود و سومینش خوندن همزمان مطلب و دیدن ویدئویی که همین دیشب یافتم!
خیلی خیلی اتفاقی بین صحبت های من و خواهرم برای رنگ کردن دیواری که دچار خرابکاری های همدستانه ی ناشیانه رنگ زدنش شده بودیم, رفتم سراغ وبسایت نسترن نعمتی که چند سال پیش باهاش آشنا شده بودم. داشتم دنبال راه و روشش برای درست رنگ زدن می گشتم که یکهو رسیدم به مطلبی که براتون گفتم.
آدم هایی هستند تو دنیا که سوال های زیادی تو کلشونه و بالطبع کنجکاوی های زیادی. دوست دارن از همه چیز سر در بیارن و دائم در حال جستجو و خوندن و امتحان کردنند. تقریبا به همه چیز علاقمندند و انتخاب یه شغل یا رشته براشون کار خیلی سختیه. وقتی کودکن انبوهی از شغل های موردعلاقه تو ذهنشون ردیف میشه. گاهی یکی یکی, گاهی هم یکجا. بزرگتر که میشن انتخاب شغل و رشته موردعلاقه براشون تبدیل میشه به معضلی که نمی دونند چطوری باید حل شه! گاهی از یه رشته می پرن به یه رشته دیگه, گاهی هم کنار رشته شون, شروع می کنند به خوندن کتاب ها یا رفتن به کلاس هایی که خیلی ربطی به درساشون نداره. مثلا من موقع خوندن ادبیات انگلیسی, به کلاس برنامه نویسی رفتم! این آدما اگه ندونن علت کارشون چیه و حداقل برای خودشون پذیرفته شده نباشه, بهشون خیلی سخت می گذره و احساس بدبختی می کنند! فکر می کنند مشکلی دارن و دائم خودشون رو بابت دیدن هر علاقه جدید سرزنش می کنند.
من یکی از همین آدما بودم.
و تازه همین دیشب بود که فهمیدم جریان از چه قراره: چندپتانسیلی ها!
براتون لینکش رو میذارم تا اگه دوست داشتید در موردش بیشتر بخونید و بدونید:
? لینک!
راستی! شما چی؟ شما هم چندپتانسیلی هستی؟ اگه آره لطفا خودتو به من بشناسون! :)
پی نوشت: این ویرگول جدیدا خیلی اذیت میده موقع نوشتن:/