فربد آذسن
فربد آذسن
خواندن ۲۰ دقیقه·۵ سال پیش

دائو دِه جینگ: کتاب مقدسی برای ناباوران

تجربه‌ی خواندن دائو ده جینگ (Tao Te Ching)، کتاب مقدس مکتب دائوئیسم/تائوئیسم (Taosim) برای من مهم و تکان‌دهنده بود؛ مهم از این لحاظ که به لطف آن بالاخره با مکتب فکری‌‌ای آشنا شدم که توانستم در سطحی عمیق با آن ارتباط برقرار کنم و ذهنیت خودم را در ابعاد فکری‌اش پیدا کنم؛ تکان‌دهنده از این لحاظ که پیش‌فرض ساده‌انگارانه‌ای نسبت به دائوئیسم داشتم و این پیش‌فرض دگرگون شد. پیش‌فرض من این بود که دائوئیسم، با سمبولیسم و لفاظی معماگونه سعی دارد مثل مذاهب و ایدئولوژی‌های دیگر پیچیدگی‌ها و چندگانگی‌های دنیا را مثل پوره له کند و در ظرفی با قالب مشخص بریزد تا توده‌ی مردم با خوردن آن راحت‌تر بتوانند آنچه را که دنیا برای عرضه دارد هضم کنند و حاکمان و قدرتمندان هم به لطف این ایدئولوژی فراگیر با چارچوب مشخص، راحت‌تر بتوانند رفتار مردم را پیش‌بینی و در نتیجه کنترل‌شان کنند. تصور من از دائوئیسم و فلسفه‌ی باستانی چینی، همان تصویر هجوآمیز معروف بود: یک حکیم کهن‌سال و ریش‌بلند چینی که هر حرفی از دهانش بیرون می‌آید معمایی گیج‌کننده است و قهرمان داستان بر و بر به او زل می‌زند، چون نمی‌داند حکیم کهن‌سال دارد چه می‌گوید.

اما دائو ده جینگ با کتاب‌های بزرگ دیگری که هدف‌شان فهماندن دنیا و تعلیم راه درست است فرقی اساسی دارد: با استناد بر محتوای آن نمی‌توان آدم‌ها را کنترل کرد؛ نمی‌توان جنگ راه انداخت و دیکتاتوری تشکیل داد؛ نمی‌توان انسان‌ها را به دسته‌های مختلف تقسیم کرد و به یک دسته‌ی خاص حال داد و دسته‌ای دیگر را سرکوب کرد؛ نمی‌توان ایدئولوژی‌ای تمامیت‌خواه تشکیل داد که از طریق سلسله واژگان و اصطلاحات ابداعی سعی می‌کند زبان و در نتیجه تفکر انسان‌های دیگر را تسخیر کند. دلیل این‌که نمی‌توان از دائو ده جینگ مثل کتاب‌های مشابه دیگر استفاده‌ی ابزاری کرد این است که گویی لائوزی (Laozi)، شخصی که تالیف کتاب به او نسبت داده می‌شود، به ماشین زمان دسترسی داشته و با استفاده از آن کل تاریخ بشر را یک دور از نظر گذرانده و تمام راه‌ها و روش‌هایی که انسان‌ها گمراه می‌شوند با چشم‌های خودش دیده و حالا به دوران چین باستان برگشته و کتابی نوشته تا آیندگان بتوانند با استناد بر آن، کاری را که با استناد بر ایدئولوژی‌های دیگر موفق به انجامش نشدند انجام دهند: جلوی گمراهی را بگیرند.

دائو ده جینگ از لحاظ ساختاری و محتوایی کتاب عجیبی‌ست. یکی از نظراتی که در سایت فیدیبو از کاربر nima daryabor خواندم به من نشان داد که چرا کتاب اینقدر در نظرم عجیب و هیپنوتیزم‌کننده بود:

افرادی که به دنبال خرد ناب در زندگی هستن قطعا یه سر به این کتاب بزنن جملاتی که فرا زمان و فراتاریخ واقعیت داره انگار نویسنده این کتاب خود هستی را افریده و قوانین آن را به ساده ترین زبان بیان میکنه...انقدر ساده که از دید بیشتر ما پنهان میمونه...

این جمله «انگار نویسنده این کتاب خود هستی را افریده و قوانین آن را به ساده ترین زبان بیان میکنه» دلیل هیپنوتیزم شدنم بود. موقع خواندن احساس کردم این متن را یک موجود خداگونه نوشته، نه یک انسان معمولی مثل خودم. این اولین بار بود که موقع خواندن متنی این حس به من دست داد. به نظرم وقتی انسان‌ها می‌خواهند ادای خدایان را دربیاورند، همیشه ردپایی از خودبینی انسانی‌شان در آن متن به جا می‌ماند و انسان بودن نویسنده‌ی کتاب را لو می‌دهد. حالا این خودبینی می‌تواند میل به قدرت و کنترل باشد یا تاکید روی اطلاعات جغرافیایی و تاریخی و کلاً اهمیت دادن به چیز یا چیزهایی که برای موجودی به بزرگی یک خدا نباید مهم باشد. اما در این کتاب اثری از خودبینی انسانی دیده نمی‌شود. نویسنده‌ی متن، لائوزی، هرکس که بوده، در عرش سیر می‌کرده است. عمق بینش و نگرش او نسبت به جهان رشک آدم را برمی‌انگیزد.

دائو ده جینگ از ۸۱ فصل کوتاه چندخطی تشکیل شده است. در ابتدا نسبت به آن بدبین بودم. اولین جملاتی که بهشان برخورد کردم، در نظرم نامفهوم و حتی کمی لوس بودند:‌

دائويي كه بتوان آن را بر زبان آورد
دائوي جاودان نخواهد بود.
نامي كه بتوان آن را ذكر كرد
نامي ماندگار نخواهد بود.

اما هرچه جلوتر رفتم، معنی کلی (و نه جزئی) پشت جملات کتاب بیشتر برایم روشن شد. از جایی به بعد، احساس کردم این کتاب را خودم نوشته‌ام، چون آن لامپی که کتاب در ذهنم روشن کرد، روی نقطه‌ای بس دورافتاده از ذهنم نور انداخت، نقطه‌ای که به من نهیب می‌زند: من با هرچه که دور و برم وجود دارد یکی هستم، ولی به خاطر روزمرگی مجبور شده‌ام این نقطه از ذهنم را زیر هزاران هزار واژه که دنیا را برایم تقسیم‌بندی و مرزبندی کرده‌اند دفن کنم. به هنگام خواندن کتاب‌ّهای مشابه، همیشه به نظرم می‌رسید تیرشان بدجوری خطا رفته؛ دنبال کردن خط فکری‌شان برایم کسل‌کننده بود و احساس می‌کردم برای من و امثال من نوشته نشده‌اند. برای نوشتن کتابی مثل دائو ده جینگ باید به ذهنیتی رسید که در این دنیای مادی، رسیدن به آن کار سختی‌ست و پس از رسیدن به این ذهنیت، روی کاغذ آوردن آن با این شکوه و ظرافت کاری به‌مراتب سخت‌تر. اما خوشبختانه دائو ده جینگ نوشته شده، به ماندگاری رسیده، ترجمه شده و اکنون قابل خواندن است. باید از این اتفاق خوشحال بود.

مجسمه‌ی لائوزی
مجسمه‌ی لائوزی

در این مطلب قصد دارم توضیح دهم از دید خودم پیامی که لابلای خطوط مرموز کتاب مخفی شده چیست و این پیام از چه لحاظ برای انسان مدرن رهایی‌بخش است. جا دارد اشاره کنم که من به هیچ عنوان پژوهشگر دائو ده جینگ یا متخصص دائوئیسم نیستم و اطلاعاتم از بستر تاریخی چین باستان ناچیز است. در واقع حتی ترجمه‌ای که از کتاب خواندم – ترجمه‌ی استیون میچل (Stephen Mitchell) – جزو آزادترین ترجمه‌های کتاب به شمار می‌آید و از این لحاظ انتقاداتی به آن وارد شده است. ولی اهمیت دادن به این مسائل با پیام نهفته در کتاب جور درنمی‌آید. در واقع، اگر لائوزی اینجا بود، به خاطر نوشتن چنین مطلبی با اطلاعات کم و ذهنیت عاری از پیش‌فرض نسبت به موضوع من را قضاوت نمی‌کرد. در واقع او دنبال همین است.

بنابراین بدون مقدمه‌چینی بیشتر، بهتر است برویم سر اصل مطلب.

پ.ن.: نقل‌قول‌های متن کتاب از وبلاگ http://taoteching.blogfa.com برگرفته شده است. متاسفانه نام مترجم ذکر نشده است، ولی ترجمه‌ی فارسی ترجمه‌ای مستقیم از ترجمه‌ی انگلیسی میچل است.

دائوی جاودان چیست؟

برخلاف متون مقدس و فلسفی دیگر، که سرشار از اسامی خاص شخص، مکان، مفاهیم و... هستند و بعضی‌هایشان به واژه‌نامه‌ی خاص خود نیازمندند، در متن دائو ده جینگ (یا حداقل در ترجمه‌ی میچل) فقط یک اسم خاص به چشم می‌خورد و آن هم دائو یا دائو است. در معرفی‌نامه‌ی کتاب آمده است:

دائو ت چینگ کلمه‌ی سه بخشی است. کلمه‌ی دائو یا دائو ترجمه‌ی دقیقی ندارد و معمولا ترجمه نمی‌شود. در معمول‌ترین ترجمه‌ها آن را به صورت تحت‌الفظی «راه»  ترجمه کرده‌اند و در معنای راستی و حق و حقیقت نیز به کار می‌رود. به طور دقیق در آئین دائوئیسم مفهومی مثل «امر غیرقابل توصیف جهان» یا «مبدأ همه چیز» را می‌رساند.
«ت» به معنای تقوا ، نیروی درونی و درونمایه‌ی شخصی افراد است . واژه ترکیبی دائو ت را می‌توان با مفهومی مانند اخلاق (integrity) مقایسه کرد. چینگ در این‌جا به معنای کتاب بزرگ یا کلاسیک معنا میدهد.
پژوهشگران معتقدند عنوان کامل کتاب دائو ت چینگ را می‌توان «کتاب دائو و اخلاق» (classic of the way’s virtue) ترجمه کرد. ترجمه‌های پیشنهادی دیگر برای عنوان کتاب، کانون عقل و فضیلت (the canon of reason and virtue) و کتاب کلاسیک اخلاق و مسیر (classic book of integrity and the way ) است.

در خطوط آغازین متن،‌ ماهیت دائو مشخص شده است:

دائويي كه بتوان آن را بر زبان آورد
دائوي جاودان نخواهد بود.
نامي كه بتوان آن را ذكر كرد
نامي ماندگار نخواهد بود.
آن چه نمي‌توان برايش نامي نهاد حقيقت جاويد است.

دائو چیزی نیست که بشود با کلمات آن را تعریف کرد. چون کلمات خودشان زاده‌ی ذهن انسان هستند، اما دائو پیش از خلق دنیا نیز وجود داشته است و پیش از خلق دنیا اثری از زبان نبود. مشکل اصلی زبان خاصیت تفکیک‌کننده‌ی آن است. ما انسان‌ها وقتی روی چیزی «اسم» می‌گذاریم، به‌نوعی آن چیز را از هستی جدا می‌کنیم تا بتوانیم کنترلش کنیم، ولی هیچ‌چیز از هستی جدا نیست. هیچ مرز مشخصی بین هیچ چیز وجود ندارد. اگر یک نگاه به اطراف‌تان بیندازید و زندگی را از تمام جنبه‌های آن بررسی کنید، بهتر متوجه می‌شوید که مرزبندی‌های موجود چقدر کمرنگ هستند.

تا به حال چند بار پیش آمده که یک آدم خوب در نظرتان به یک آدم بد تبدیل شود؟ آدمی که فکر می‌کردید مهربان است با بی‌رحمی غیرمنتظره دلتان را بشکند؟ آدمی که فکر می‌کردید نامهربان است، با مهربانی غیرمنتظره‌اش شوکه‌یتان کند؟ مهمانی‌ای که قرار بود در آن خوش بگذرد، بدون هیچ دلیل خاصی یک ضدحال اساسی از آب دربیاید و حس تنهایی‌تان را تشدید کند؟

آیا به نظرتان شوروی نماد کمونیسم یا حتی سوسیالیسم بود؟‌ چین چطور؟ وقتی داریم از شوروی و چین حرف می‌زنیم دقیقاً از چه چیزی حرف می‌زنیم؟ از عقاید و سبک زندگی تک‌تک اشخاصی که در این کشورها زندگی می‌کردند/می‌کنند؟ آیا وقتی سیاستمداران شوروی همدیگر را «رفیق» خطاب می‌کردند، طرف مقابل‌شان را واقعاً به چشم رفیق خود می‌دیدند؟ آیا بلندپروازی اشخاصی چون لنین، استالین، بریا و... که به مرگ میلیون‌ها نفر ختم شد، از متمرکز شدن ثروت در دست یک سری بوروژا بهتر بود؟

چرا در دنیای غرب مسیحیت به ایدئولوژی موردعلاقه‌ی راست‌گرایان تبدیل شده است‌؟‌ تعلیمات مسیح چپ‌گرایانه‌ترین چیزی‌ست که می‌شود تصور کرد.

چرا آمار افسردگی و خودکشی در کشورهای مترقی بالاتر است؟

آدم اگر همین‌طور به سوال پرسیدن ادامه دهد، بعد از مدتی همه‌ی واژه‌ها معنی‌شان را از دست می‌دهند. مهربان، بی‌رحم، کمونیست، کاپیتالیست، خوب، بد، مترقی، غیرمترقی. همه‌چیز نسبی‌ست و واژه‌هایی که فکر می‌کنیم متضاد هستند، گاهی طوری با هم ترکیب می‌شوند که از هم جدایی‌ناپذیرند. گاهی در عرض یک ساعت ممکن است نسبت به یک نفر حس عشق، نفرت و بی‌تفاوتی حس کنید، ولی آن حسی که در آن یک ساعت بهتان دست دادید، آن افکاری که به ذهنتان خطور کرد، با هیچ‌یک از این سه واژه به طور دقیق قابل‌توصیف نیستند.

بنابراین طبیعی‌ست که اگر بخواهیم از حقیقتی جاودانه صحبت کنیم، این حقیقت نباید با کلمات قابل‌توصیف باشد،‌ چون کلمات آن را محدود می‌کنند. برای همین است که لائوزی می‌گوید: «آن چه نمي‌توان برايش نامي نهاد حقيقت جاويد است.»‌ دائو این حقیقت جاوید است. و این تنها چیزی‌ست که می‌توان درباره‌ی آن دانست.

با دوگانگی‌ها چه کنیم؟‌

معروف‌ترین عنصر فلسفه یا مذهب تائوئیسم سمبل یین و یانگ است:

یین و یانگ
یین و یانگ

سمبلی که نشان می‌دهد در همه‌ی عناصر دنیا دو اصل متضاد، ولی مکمل وجود دارد.

این اصل به ساده‌ترین شکل ممکن در فصل دوم متن بیان شده است:

وقتي مردم برخي چيزها را زيبا مي‌دانند

چيزهاي ديگر زشت مي‌شوند.

وقتي مردم بعضي چيزها را خوب مي‌دانند

چيزهاي ديگر بد مي‌شوند.

بودن و نبودن يك‌ديگر را مي‌آفرينند.

اصل دوگانگی تائوئیسم به زبان ساده بیان‌گر این حقیقت است که اگر چیزی را ارزش بشماید، متضاد آن خواه ناخواه ضدارزش به شمار می‌آید. مثلاً در جامعه‌ای که لاغر بودن یک ارزش به شمار بیاید، خواه ناخواه چاق بودن یک عنصر نامطلوب به شمار می‌آید و آدم‌های چاق، حتی اگر کسی چیزی بهشان نگوید‌، بابت این قضیه حس تزلزل و معذب بودن پیدا خواهند کرد، چون با چشمان خودشان می‌بینند کسی متضاد آن‌هاست، چقدر اعتبار اجتماعی کسب می‌کند. دیدید در بعضی مسابقه‌ها برای دلخوشی دادن به بازنده‌ها می‌گویند: «اشکال نداره‌. همه‌تون برنده‌اید»؟ طبق اصل دوگانگی تائوئیسم این بیانیه بی‌معناست، چون بازنده باید در مقابل برنده قرار بگیرد تا واژه‌ی «برنده» معنی پیدا کند. تنها راه از بین دو بردن این دوگانگی این است که کلاً مفهوم «برنده» بودن و «بازنده» بودن را از ذهن پاک کرد، همان‌طور که تنها راه عدم انتقال حس بد به افراد چاق یا لاغر این است که «چاق» بودن و «لاغر» بودن را به‌عنوان یک دوگانگی ارزش‌محور از ذهن پاک کرد. همان‌طور که لائوزی در ابتدای فصل ۳ می‌گوید:

اگر مردانِ بزرگ را بيش از اندازه ارزشمند شماريد،
مردم عادي كوچك شمرده مي شوند.
اگر دارايي خود را بيش از اندازه عزيز داريد،
دزدي ميان مردم رواج پيدا مي كند.

دو خط اول این بیانیه انتقاد بسیار عالی‌ای از فرهنگ سلبریتی‌محور امروزی هستند. با خلق هر سلبریتی و فرد بزرگ، این افراد عادی و دغدغه‌ی آن‌هاست که زیر اخبار زرد و اسپم مربوط به این سلبریتی‌ها و افراد بزرگ دفن می‌شود؛ چون این اخبار حتی دربرگیرنده‌ی شخصیت واقعی این اشخاص نیست. در واقع،‌ این بخش من را یاد پاراگرافی درخشان از کتاب «جنگ چهره‌ی زنانه ندارد» سوتلانا الکسیویچ انداخت:‌

«من درباره‌ی جنگ نمي‌نویسم؛ درباره‌ی انسان‌هایی می‌نویسم که درگیر جنگ بوده‌اند. موضوع کتاب من تاریخ جنگ نیست؛ تاریخ احساسات است. من مورخ روح بشرم. از یک طرف کار من بررسی اشخاصی‌ست که در یک دوره‌ی زمانی مشخص درگیر حادثه‌ای مشخص بوده‌اند. از طرف دیگر، باید عنصر جاودانه‌ی انسانی را از درون‌شان استخراج کنم. لرزش ابدیت. آن گوهر وجودی که همیشه و همه‌جا در انسان‌‌ها وجود دارد.»‌

کاری که الکسیویچ سعی داشت انجام دهد، و در نهایت به خاطر آن جایزه‌ی نوبل ادبیات برد، رسیدن به حقیقتی جاودانه از طریق صحبت خالصانه با معمولی‌ترین انسان‌ها بود. یکی از مشکلاتی که الکسیویچ با مفهوم تاریخ دارد، و احتمالاً بسیاری از مورخان می‌توانند با آن همذات‌پنداری کنند، این است که بخش اعظمی از تاریخ ثبت‌شده به تصرف شاهان و درباریان و بازی‌های قدرت کسل‌کننده‌یشان درآمده است و آن وسط از آدم عادی و دغدغه‌هایش و احساساتش خبری نیست. کاری که الکسیویچ با کتاب‌هایش انجام داد، با پیامی که لائوزی در خطوط بالا منتقل می‌کند همسوست: بت‌سازی از یک انسان، هرچقدر هم در ظاهر بی‌آزار باشد، تبعات خاص خود را در پی دارد. یکی از این تبعات به حاشیه رانده شدن انسان‌های عادی مثل من و شماست، با این‌که شاید ما هم به اندازه‌ی آن سلبریتی حرف برای گفتن و مخاطب برای شنیدن آن داشته باشیم.

لائوزی در ادامه‌ی فصل ۲ می‌گوید:

بنابراين فرزانه
بدون انجام دادن كاري عمل مي كند
و بدون به زبان آوردن كلمه‌اي آموزش مي دهد.
اتفاقات رخ مي دهند و او به آن ها اجازه ي روي دادن مي‌دهد

این بخش به مفهومی فلسفی به نام وو وی (Wu wei) اشاره دارد. وو وی به زبان ساده یعنی بین عمل و عکس‌العمل، انتخاب سوم یعنی «بی‌عملی» (Inaction) را انتخاب کنید. اینقدر درگیر کنترل کردن دنیا نباشید. اینقدر مصرانه تلاش نکنید با کلمات‌تان دیگران را تحت‌تاثیر قرار دهید. اجازه ندهید دوگانگی‌ها شما را کنترل کنند، بلکه با فرا رفتن از دوگانگی‌ها هردو عنصر متضاد را تسخیر کنید. به‌عبارت ساده‌تر «دو صد گفته چو نیم‌کردار نیست.» برای همین است که لائوزی می‌گوید:

[فرزانه] وقتي كارش به اتمام مي‌رسد، آن را فراموش مي‌كند.
به همين دليل براي هميشه جاويد باقي مي ماند.

شخص فرزانه (که در متن در اشاره به پیروی واقعی دائو به کار می‌رود) در بند پاداش و تایید دیگران نیست و اگر کاری انجام می‌دهد، به خاطر این است که در نظرش آن کار درست است.

همه‌ی اشخاصی که در طول تاریخ به جاودانگی رسیدند، هدفی بسیار والاتر از پاداش و تایید دیگران را دنبال می‌کردند (حتی اگر در ابتدا هدفشان این بوده باشد). اگر کاری به خاطر کسب پاداش انجام شود، طول عمر کار نیز به اندازه‌ی پاداشش خواهد بود. بنابراین کار فقط در صورتی جاودانه می‌شود که خارج از مرز پاداش و حتی خود شخصی که آن را انجام می‌دهد وجودیت پیدا کند، چون ارزش آن کار با مردن آن شخص از بین خواهد رفت. فرض کنید در داستانی که از عیسی مسیح تعریف می‌شود، در یک سناریو مسیح به خاطر سخنرانی‌هایش از مردم پول طلب می‌کرد، تلاش می‌کرد با حرف‌هایش توجه زنی را جلب کند یا حاضر می‌شد با مخالفانش مسامحه کند. اگر کوچک‌ترین اثری از خودبینی، خودخواهی و مادی‌گرایی در داستان عیسی مسیح مشاهده می‌شد، آیا او می‌توانست به مقام فعلی‌اش در تاریخ بشر دست پیدا کند؟

برای پیروی از تائو باید تمام ناخالصی‌ها را زدود. حتی اگر همین مطلب صرفاً با نیاتی چون پول درآوردن، جلب توجه، دیده شدن و ساختن رزومه نوشته شده باشد، در طول زمان فراموش خواهد شد، ولی اگر از هدف نوشته شدن آن کمک‌رسانی به کسی باشد که قرار است آن را بخواند، به تائو خواهد پیوست و ماندگار خواهد شد. دائو را نمی‌شود گول زد.

معبد دائوئیست
معبد دائوئیست

خالی کردن ذهن از پیش‌فرض‌ها

یکی دیگر از تعلیمات مهم دائو ده جینگ تاکید روی خالی کردن ذهن از پیش‌داوری و پیش‌فرض و امیال است. یکی از تعبیرات جالب متن اشاره به این نکته است که مهم‌ترین بخش یک ظرف سفالی فضای خالی وسط آن است. مهم‌ترین بخش یک خانه، فضای خالی‌ای است که انسان‌ها در آن زندگی می‌کنند. لائوزی با اشاره به این مشاهدات قصد دارد روی این نکته تاکید کند که خالی بودن لزوماً چیز بدی نیست. انسان مدرن میل عجیبی به پر کردن دارد. در واقع یکی از دغدغه‌های شخصی من این است که با این همه داده که در ذهنم گنجانده شده و روز به روز دارد بیشتر می‌شود چه کنم – و در عین‌حال هر روز با میلی سیری‌ناپذیر این داده‌ها را بیشتر می‌کنم! – طوری که بعضی‌وقت‌ها احساس می‌کنم مغزم دارد منفجر می‌شود. یکی از دلایلی که خواندن دائو ده جینگ برایم آرامش‌بخش بود، همین دعوت به خالی کردن ذهن است. واقعاً لازم بود این پیام در این قالب دلنشین به من یادآوری شود.

البته می‌دانم دعوت به خالی کردن ذهن حکمتی انقلابی نیست و پیش از لائوزی هندی‌ها در قالب یوگا آن را به شکل عملی پیاده کرده بودند، اما نکته‌ی جذاب متن برای من این است که این دعوت صرفاً بیانیه‌ی خشک‌وخالی نیست. ساختار متن طوری است که حین خواندن آن واقعاً احساس کردم ذهنم دارد خالی می‌شود. دائو ده جینگ علاوه بر این‌که متن مذهبی/فلسفی تاثیرگذار به حساب می‌آید، شعری قوی است. دنبال کردن خط فکری لائوزی مثل قدم زدن در باغی سرسبز است که چشمه‌ای گوارا در امتداد آن جاری‌ست، بوی گل و چمن در هوای آن پیچیده است و از دور صدای آواز پرندگان می‌آید. آدم وقتی در چنین فضایی قدم بزند، بعد از مدتی ذهنش خود به خود خالی می‌شود و احساس می‌کند با محیط اطرافش یکی شده است. آن تصویر کلیشه‌ای و عامه‌پسندانه از چین باستان به‌عنوان سرزمینی مرموز و زن (Zen) که در آن حکیمانی خردمند کوآن‌های (Koan) مخ‌پیچ ادا می‌کنند و ذهنتان را به چالش می‌کشند و مبارزان در کمال خونسردی و صلح‌دوستی با هنرهای رزمی دشمنان‌شان را به زانو درمی‌آورند، با خواندن دائو ده جینگ برایم تداعی شد.

(توضیح کوتاه: کوآن جمله‌ی قصاری است که هدف از بیان آن گیج کردن مخاطب، به هم ریختن ساختار منطقی ذهنش و وادار کردن او به تعمق است.)

در انتهای فصل ۳ لائوزی می‌گوید:

بي‌عملي را بيازماييد،
و هر چيز در جاي خود قرار خواهد گرفت.

این بیانیه به‌نوعی نتیجه‌ی خالی کردن ذهن از پیش‌فرض‌هاست: وقتی ذهن‌تان خالی باشد، دیگری نیازی نمی‌بینید با طبیعت و آنچه به طور طبیعی اتفاق می‌افتد مجادله کنید و دائماً سعی کنید اراده‌ی خود را به دنیای بیرون تحمیل کنید و به خاطر شکست خوردن در انجام این عمل عصبانی و درمانده شوید.

البته شاید این تصور ایجاد شود که لائوزی دارد مخاطب خود را دعوت به خنثی بودن می‌کند. آدم‌های خنثی هم طعمه‌ی خوبی برای آدم‌‌های زورگو و سوءاستفاده‌گر هستند.  ولی به نظرم این بیانیه به‌نوعی استدلالی علیه زور زدن و بال‌بال زدن و نگرانی و دلواپسی است. عبارت «هر چیز در جای خود قرار خواهد گرفت» عبارت مناسب و روشن‌گری‌ست.

به‌عنوان مثال، اگر در حال قدم زدن در خیابان باشید و یک نفر از پشت سر شما را خفت کند، برای مقابله با او چه کار می‌توانید بکنید؟ اگر او زورش از شما بیشتر باشد، به شما غلبه خواهد کرد و اگر زور شما بیشتر باشد، با موفقیت از خود دفاع خواهید کرد. عواملی چون قوه‌ی مادرزادی، ورزش کردن یا نکردن،‌ حس ششم در تشخیص خطر، آمادگی ذهنی برای نشان دادن واکنش‌های لحظه‌ای، خصوصیات اخلاقی (مثل سربه‌زیر بودن یا نبودن) و... نتیجه‌ی این رویارویی را از مدت‌ها قبل تعیین کرده‌اند. اگر زورگوی شما فردی تواناتر باشد،‌ به شما غلبه خواهد کرد و پولتان را خواهد دزدید. اگر بخواهید دست‌وپا بزنید،‌ احتمالاً‌ شما را کتک می‌زند و چندتا از دنده‌هایتان را هم می‌شکاند. می‌توانید بروید خانه و با هزار و یک فکر و خیال خودتان را عذاب دهید، اما حقیقت امر این است که این اتفاقی‌ست که افتاده. اگر زورتان بیشتر بود،‌ آن زورگو هیچ‌گاه نمی‌توانست به شما غلبه کند. اگر وضع اقتصادی جامعه اینقدر بد و اختلاف طبقاتی اینقدر شدید نبود، آن زورگو هیچ‌گاه این نیاز را حس نمی‌کرد تا خود را به خطر بیندازد و زورگویی کند. اگر آن زورگو از لحاظ بدنی و ذهنی احساس آمادگی نمی‌کرد، شاید به زورگویی روی نمی‌آورد. شما چطور می‌توانستید از پس ذهن و بدنی آماده برای انجام کاری که ریسکش بالاست، خود را آماده کنید؟ شاید یکی از دلایلی که نتوانستید به درستی از خود دفاع کنید پیش‌فرض‌ّهای بی‌شماری‌ست که در ذهنتان رخنه کرده. مثلاً یکی از این پیش‌فرض‌ها این است که به هنگام قدم زدن در خیابان آنقدر به «امن» بودن خود مطمئن بودید که ذهنتان نتوانست احتمال در خطر بودن را پردازش کند و به هنگام وقوع حادثه کاملاً احساس فلج بودن کردید و نتوانستید به جز نگاه ناباورانه به زورگیر، واکنش دیگری نشان دهید، چون ذهنتان نمی‌توانست پدیده‌ی «در خطر بودن» را پردازش کند.

وقتی به قدر کافی موقعیت‌های مختلف را مرور کنید، خواهید دید که آنقدر عوامل متعدد در وقوع‌شان دخیل بوده‌اند که میل شما به درک کردنشان و تغییر دادنشان جز اضطراب و نگرانی و حس ناامنی نتیجه‌ای در پی نخواهد داشت. اگر طبق چیزی که لائوزی می‌آموزد، «بی‌عملی» را به بخشی از ذهنیت خود تبدیل کنید،‌ خواهید دید که چطور بسیاری از ترس‌ها و نگرانی‌های که زندگی انسان امروز را فلج کرده‌اند (مثل ترس از جواب رد شنیدن، ترس از موقعیت معذب‌کننده، ترس از خیانت، از ترک شدن و...) به فراموشی سپرده خواهند شد، طوری که انگار هیچ‌گاه وجود نداشته‌اند.

راهب دائوئیست
راهب دائوئیست

لیبرترینیسم باستانی

یکی از نکات جالب دائو ده جینگ این است که با وجود اسرارآمیز بودن، بسیاری از آموزه‌های آن جنبه‌ی سیاسی دارند و این جنبه‌ي سیاسی جلوتر به طور علنی مورد اشاره قرار می‌گیرد. اصل بی‌عملی نیز یکی از این آموزه‌هاست.

در زمینه‌ی آموزه‌های سیاسی/مدیریتی دائو ده جینگ به نوعی مروج دیدگاهی‌ست که این روزها دارد به‌تدریج طرفدار پیدا می‌کند: رهبری کردن از طریق رهبری نکردن.

ذهن انسان همیشه در حال بررسی کردن احتمالاتی‌ست که پیش رویش گذاشته می‌شوند. به‌عنوان مثال اگر کسی حس کند که احتمالش هست رییس‌جمهور شود، در راستای آن تلاش خواهد کرد. اگر کسی حس کند احتمالش هست که با کشتن رییس‌جمهور به رییس‌جمهور بعدی تبدیل شود، شاید به انجام آن دست بزند. اما نکته اینجاست که رییس‌جمهور دنیای امروز مثل رییس قبیله‌ی جوامع بربر کهن نیست. دیگر کسی با کشتن رییس جامعه نمی‌تواند جای او را تصاحب کند؛ جامعه راه را بر کسانی که بخواهند قدرت را این‌گونه تصاحب کنند، بسته است. این احتمال از بین رفته، بنابراین میل به انجام آن نیز از بین رفته است.

بنابراین بهترین راه برای پایان بخشیدن به درگیری‌های بی‌پایان برای کسب قدرت و تلخ کردن کام میلیون‌ها انسان در این درگیری این است که تا حد امکان جایگاه کسی را که در راس قرار دارد، به جایگاهی تعدیل‌کننده یا حتی سمبولیک تبدیل کرد، طوری که کسی برای رسیدن به آن له‌له‌ نزند.

در سایت Wgcoaching این سبک رهبری این‌گونه توصیف شده است:‌

زمانی رهبران سخنرانی می‌کردند، ولی اکنون گوش فرا می‌دهند.
زمانی رهبران دستور صادر می‌کردند، اما اکنون به دیگران انگیزه می‌دهند و بهشان قدرت می‌بخشند.
زمانی رهبران دیگران را تعلیم می‌دادند، اما اکنون همراه با آن‌ها رشد می‌یابند.
زمانی رهبران دنبال انحصار بودند، اما اکنون دنبال شریک‌اند.
زمانی رهبران مردم را ادب می‌کردند، اما اکنون دنبال رفع نیازهایشان هستند.
زمانی رهبران بار مسئولیت را به دوش می‌کشیدند، اما اکنون آن را با بقیه به اشتراک می‌گذارند.
زمانی رهبران تعالیم مذهبی می‌آموختند، اما اکنون ابتکار به خرج می‌دهند.
زمانی رهبران نظام‌های انعطاف‌ناپذیر ابداع می‌کردند، اما اکنون فرصتی پدید می‌آورند تا این نظام‌ها را بهبود ببخشند.
زمانی رهبران خودشان به‌تنهایی می‌ساختند، اما اکنون فرصت و محیطی برای مردم فراهم می‌کنند تا در کنار هم کار ساختن انجام دهند.

...

من نمی‌خواهم ادعا کنم در این عصر ما در هیچ نهادی به رهبر واقعی و فعال احتیاج نداریم. گاهی واقعاً لازم است برای چرخیدن چرخ‌دنده‌های سیستم یک نفر اعمال قدرت کند و حرفش خریدار داشته باشد (خصوصاً در ارتش). اما حقیقت امر این است که در بیشتر نهادها و سازمان‌ها و تشکیلات نقش «رهبر» و «مدیر» صرفاً پر کردن خلاء قدرت است. نقش او صرفاً‌ این است که جایی را پر کند تا بقیه بتوانند بدون فکر کردن به احتمالاتی که این خلاء قدرت فراهم می‌کرد، و البته هرج‌ومرج متعاقب، روی کار خودشان تمرکز کنند و پتانسیل خودشان را کشف کنند. همان‌طور که لائوزی در فصل ۱۷ می‌گوید:

هنگامي كه فرزانه حكومت مي‌كند،
مردم به‌ندرت متوجه وجودش مي‌شوند.
پس از فرزانه بهترين حاكم، رهبري است كه دوستش دارند.
پس از او فرمانروايي كه از او مي‌ترسند
و بدترين، كسي است كه او را خوار مي‌شمارند.
اگر به مردم اعتماد نكنيد،
آن ها را غير قابل اعتماد مي‌سازيد.
فرزانه سخن نمي‌گويد، عمل مي كند.
وقتي كارش به انجام مي‌رسد،
مردم مي‌گويند: «چه جالب، ما خود آن را انجام داده‌ايم!»

فصل ۱۷ یکی از درخشان‌ترین فصول دائو ده جینگ است و برای من شگفت‌انگیز است که چنین دیدگاه مترقی و مدرنی درباره‌ی مدیریت و انسان‌شناسی چهار پنج قرن پیش از میلاد مسیح بیان شده است. گاهی بهترین فرمانروا کسی‌ست که صرفاً خلاء قدرت را پر کند و کاری انجام ندهد. یکی از نمونه‌های مدرن چنین فرمانروایی خاندان سلطنتی انگلستان و به‌خصوص شخص ملکه الیزابت و کلاً دلیل وجودی پادشاهی مشروطه (Constitutional Monarchy) است.

همچنین همان‌طور که از سرتتیر این بخش مشخص است، دائو ده جینگ را می‌توان یکی از نمونه‌های اولیه‌ی متون لیبرترینیست (Libertarianism) به حساب آورد. با این‌که به شخصه مطمئن نیستم لیبرترینیسم در مقیاس وسیع قابل اجرا باشد (یا در صورت قابل اجرا بودن مطلوب باشد)، ولی به نظرم بسیاری از نهادهایی که به دولت وابسته هستند (مثل دانشگاه‌ها) باید بیشتر از ایده‌های لیبرترینی بهره ببرند. مثلاً در نظر من استاد دانشگاه ایدئال همین شخص فرزانه‌ای است که لائوزی توصیف می‌کند.

درباره‌ی دائو ده جینگ و کاربردهای تعالیم دائوئیسم در زندگی روزمره حرف برای گفتن زیاد است، اما خوشبختانه یکی از ویژگی‌های خوب متن این است که به هنگام خواندنش، تمام حرف‌های گفتنی و ناگفتنی چون سیل در ذهنتان جاری می‌شوند و به خودتان می‌آیید و می‌بینید نیاز چندانی حس نمی‌کنید تا درباره‌ی آن مطالب متفرقه‌ی تحلیلی مطالعه کنید، چون خود متن و جملات عمیق و فشرده‌ي آن هرچه را که لازم دارید به شما می‌گویند. فرایند درک کردن دائو ده جینگ و فلسفه‌ی دائوئیسم نواری نیست که به‌تدریج پر می‌شود، بلکه چراغی‌ست که ناگهان روشن می‌شود و این مطلب چیزی نبود جز بارقه‌ای از این ادراک درخشان. بنابراین تنها توصیه‌ای که در انتها می‌توانم بکنم این است که حکمت ابدی لائوزی را مطالعه کنید و به او اجازه دهید شما را در دنیای بیکران خودش غرق کند.

انتشاریافته در:

مجله‌ی اینترنتی سفید

مذهبفلسفهدائوئیسمچینیین و یانگ
در حوزه‌ی ترجمه و تحقیق پیرامون ادبیات ژانری فعالیت می‌کنم، ولی به تجربه‌ی تمام آثار فرهنگی و یادگیری تمام رشته‌های علوم انسانی (تاریخ، روان‌شناسی، فلسفه و…) علاقه دارم./سایت من: Azsan.ir
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید