Florans
Florans
خواندن ۱ دقیقه·۴ ماه پیش

محدودیت ذهنی و اثرش بر روی اهداف من


قبل از شروع پروسه یادگیری، اهداف زیادی داشتم، اما انگار که یه سقف بزرگ دورم کشیده شده بود که همش میگفت: هرچقدر یاد گرفتی کمه، بیشتر یاد بگیر!
شاید فرق من با بقیه همین بود، سقفی که روی سر من بود برای اونها یه نردبون بود به سوی بلند پروازی، خیلی خوشحالم براشون و بهشون افتخار میکنم!
در یک نقطه از زندگی برگشتم و به گذشته ای که گذروندم نگاه کردم، با خودم گفتم: آیا من بهترین ورژن از خودم بودم؟اگر نبودم، الان میتونم کاری کنم که من آینده بهم نگاه کنه و به وجودم افتخار کنه؟
در یکی از کلاس های توسعه فردی یاد گرفتم که فکر فقط فکره، فکر وجود مادی نداره و تو هستی که بهش وجود میدی و قدرتمندش میکنی
بعد از فروپاشی ها و ناامیدی هایی که گذروندم، با تاخیر، این جمله شد انگیزه من برای بلند شدن دوباره، برای از سر گرفتن یادگیری، برای رشد و پیشرفت و نابود کردن دیوار بالای سرم
شروع کردم، با اقدام های کوچیک و ناچیز
می‌دونم که قراره شکست رو بارها تجربه کنم و خوشحالم از بابتش
+اولین پست ویرگول من هست، عذرخواهم بابت نقص هایی که داره، اگر تجربه ای در رابطه با این موضوع دارید ممنون میشم با من به اشتراک بگذارید، بسیار ارزشمند هست:)


توسعه فردیهدفیادگیریناامیدیشروع
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید