فروغ
فروغ
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

مون‌بلان

من هنوز هم به آن خودنویس مون‌بلانِ انس گرفته به جیب کتت، حسادت میکنم.

یادت است؟ گفتم میخواهم هربار که قراردادی را امضا میکنی یاد من بیفتی؟ مون بلانی که هدیه‌ی من به تو بود.

مون بلان رمز ما بود. چیزی شبیه دوستت دارم. من تو را مون‌بلان دارم. هزاران مون بلان. عشقی به قامت بلندترین کوهِ آلپ.

Mont blanc
Mont blanc

نمی دانم هنوز هم وقتی با مون‌بلان آبی‌ات چیزی بنویسی یاد دخترکی از خاورمیانه میفتی که هزارو یک قصه بلد بود یا نه.
ولی تو هنوز هم قهرمان اول قصه‌هایی هستی که شبها قبل از خواب زمزمه می‌کنم‌ که فراموش نکنم روزی روزگاری شهرزادی بودم که شهریاری را بال قصه‌اش به رویا میبرد.

هزاران مون‌بلان هم باشد نمیتواند یک قصه‌ی خاورمیانه را به سر کند.

قصه‌های خاورمیانه همیشه رنجی را در پستوی خود نهان دارند و کلاغِ سرگردان هیچگاه به خانه‌اش نمیرسید چرا که در خاورمیانه تمام راه‌ها به بیراهه است.


قصهشهرزادخاورمیانه
نویسنده‌ی کتابی هنوز نانوشته
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید