اسمم علیرضاست و توی دنیای زندگیهای پرمشغله این روزا، زندگی منم از این قانون مستثنی نیست. شغلم، درسام، برنامههای مختلف… همه اینها گاهی اونقدر توی ذهنم میپیچه که یهو متوجه میشم مهمترین چیزها رو فراموش کردم. بذار برات بگم چه تجربهای داشتم که هنوز بعد مدتی وقتی یادش میافتم، قلبم تندتر میزنه.
ماجرا برمیگرده به یکی دو ماه پیش. یه روز که غرق کار بودم و جلسه پشت جلسه داشتم، یه پیام از بانک روی گوشیم اومد. با خودم گفتم حالا چی شده؟ گوشی رو نگاه کردم و دیدم نوشته: «قسط شما عقب افتاده. لطفاً هر چه سریعتر پرداخت کنید.» یه لحظه حس کردم زمین زیر پام خالی شد. از اون بدتر، یه قبض هم داشتم که یادم رفته بود پرداختش کنم و دو روز پیش مهلتش گذشته بود!
توی اون شرایط دلهره و اضطراب، به خودم گفتم اگه اینترنت بانک نداشتم، واقعاً چطور میتونستم این همه پرداخت رو سر وقت انجام بدم؟ یه حساب سریع سرانگشتی کردم و دیدم چند باری هست که پرداختهامو عقب انداختم و هزینههای اضافی بابت دیرکرد به گردنم افتاده. واقعاً اعصابخوردکن بود.
اون شب وقتی رسیدم خونه، به خودم گفتم که حتماً یه راهحلی باید باشه که همه این دردسرها رو از بین ببره؛ یه راهحل که دیگه لازم نباشه همش نگران باشم که آیا پرداختام رو به موقع انجام دادم یا نه. با خودم گفتم اگه بشه کاری کرد که این پرداختها خودکار انجام بشه، همه مشکلاتم حل میشه.
همون شب توی اینترنت دنبال راهحل بودم که به یه چیزی به اسم دایرکت دبیت رسیدم. فهمیدم دایرکت دبیت یا پرداخت مستقیم سیستمیه که باهاش میتونی از بانک بخوای همه پرداختهای مرتب و ثابتت مثل قسطها و قبضها رو بهطور خودکار از حساب کم کنه. یعنی بدون اینکه من کاری کنم، بانک توی موعد مقرر پرداخت رو انجام میده.
با خودم فکر کردم: «وای، اگه اینو زودتر پیدا کرده بودم!» دیگه لازم نبود نصف شب توی خواب و بیداری با استرس یادم بیفته که چیارو باید پرداخت میکردم. از فرداش خیلی راحت پرداخت مستقیم پیمان رو فعال کردم. به خودم گفتم: «حالا دیگه میتونم با خیال راحت بخوابم، چون پرداختهام بهطور خودکار انجام میشن.»
بعد از اون، با دایرکت دبیت، پرداخت قسطها و قبضها واقعاً آسونتر شد. حالا هر وقت سر رسید پرداختها میرسه، بدون هیچ استرسی همه چیز سر وقت انجام میشه. وقتی فکرشو میکنم، انگار یه دستیار نامرئی کنارم دارم که همه کارامو دقیق و بهموقع انجام میده.
دایرکت دبیت برام مثل یه خیال راحت بود. انگار یه کوه سنگین از دوشم برداشته شده بود. از اون روز به بعد، دیگه خبری از دلشورههای بیمورد نبود و حالا با خیال راحت زندگی میکنم، چون میدونم همه چی تحت کنترله.