میدانی وسط این گرانیها و خبرهای بد و اوضاع نا بسامان مملکت دلم از چه بیشتر از همه به درد میآید؟ از بی همزبانی...نه که دنبال نیمهی گمشده یا شاید احتمالا اصلا ساخته نشدهام باشم، نه. اما خب دنیا یک طوری چرخیده که جای خالی یک دوست که بتوانی بی ترس و بی ملاحظه از خودت برایش بگویی خیلی خالیست. عرضهی دوست پیدا کردن داشتهام ها اما یا جبر جغرافیا بینمان فاصله انداخته و یکی آن ور دنیاست یا جبر زمانه ما را آنقدر عوض کرده که تمام مشترکاتمان در گذشته جا مانده.
حالا من ماندهام و یک دل بی دوست. قسمت بدتر ماجرا این است که با هر آدمی که رو به رو میشوم هیچکدام به مرز رفاقت هم نمیرسند. از خیلیها هم میشنوم که هرچه بزرگتر میشوی دوست پیدا کردن برایت سختتر میشود که خب اگر این طور است عجب چیزی مزخرفی است این بزرگسالی.
گران شدن بنزین و هر روز کوچکتر شدن سفرهی مردم را تقصیر دولت بیندازم این کم شدن روزیام از یک همصحبتی با کیفیت قطعا مقصرش خود خداست. خدایا اگر جیبمان خالیست لااقل لذت یک چای و گپ و گفت بی ریا را از ما نگیر. روزیمان را از همنشینی های خوب بیشتر کن.