به قول گوگوش
من که هرچی تو دلم بود گفتم شوق این صداقتُ حروم نکن من تو رو تو آرزوم میدیدم من و شرمنده ی آرزوم نکن
به قول حامیم
من هم دلم تنگته، هم قهرم باهات...هم دلم شکسته از تو،هم میمیرم برات
به قول گوستلی کیسیز
میدونم،میدونم،میدونم، یه چیزی بین ما گم شده،چیزی که تا قبل،همیشه حضور داشت
به قول ایهام
در من غمی شبیه یک خزان است،که هرچه میکشم از آن است. چیزی به پایانم نمانده با این تنی که نیمه جانم. برای بردن تو از یاد، حتی زمان هم ناتوان است. دیدی؟از هر چه ترسیدم همان شد؟ سقوط من چه بیزمان شد. تنها پناهم از نبودت،این گریه های بی امان شد.تو نا تمام من شدی ولی غمت ادامه دار است
باید رها کنم تو را. این من، دارد از دست میرود. چرا؟
و من یاد میگیرم بدون تو،زنده بمانم؛با همان حفره ی درون قلبم
ببین مرا!بدون تو،روزمرگی و زندگیام نمیمیرد،اما حال که آنکه سوژه ی عشقم بود حودش را دریغ کرده، شعله ی زندگانیام کمنور شده،شور زندگانیام زیر خاکستر رفته.
همه جا برای من، ردی از تو هست.
اما وقتی پا به دنیای تو میگذارم،هیچردی از من نیست. افسوس که گویی فقط تو در یاد منی و منی در یاد تو نیست.
نوشته هایم، موسیقی هایم، پستهایم، اکسپلور اینستا و پینترست و هر برنامهی دیگریم، نقاشیهایم، همشان ردی از تو دارند. کسی اگر سری به من بزند، چه این سر زدن در زندگی واقعی باشد چه مجازی، ردی از تو میبیند. یک رد پررنگ.
اما وقتی به تو سر میزنم، یا دوستان مشترکمان به تو سر میزنند، ردی از من نیست. چرا؟
باید رها کنم تو را. این من، دارد از دست میرود. چرا؟