ویرگول
ورودثبت نام
غزل خیرخواه
غزل خیرخواه
خواندن ۱ دقیقه·۱۶ روز پیش

دانه قهوه‌هایت

اشک از چشمانت چکید. اما چون از چشمان قهوه‌ای تو بود نامش را دانه‌قهوه می‌گذاریم. دانه قهوه‌ها را با دستم پاک کردم. دو طرف صورتت را با دو دستم گرفتم. بوسه ای روی پیشانی تب‌دارت گذاشتم. با ملایمت سرت را به سینه کشاندم و دانه قهوه‌ها را در آغوش گرفتم. آنقدر گریه کردی که خوابت برد و من هم بوی قهوه‌ای سرد شده و غم زده گرفتم.

•شمیسا

شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید