نمیدانم برای نوشتن از مردمی که برای رساندن صدایشان حتماً باید بمیرند باید از کجا شروع کنم. از کدام درد این ملت باید سخن گفت. دردهایی که گویا پایانی ندارند. بخت این ملت گویی با رنج گرهخورده است که مزرعشان جز رنج بار نمیآورد؛ اما تخم این درد جانگداز را چه کسانی میکارند. افغانستان از معدود کشورهایی است که وعدههای صلح و آشتیطلبانۀ شوروی و آمریکا و انگلیس را نهتنها شنیده بلکه به جان چشیده است. شورویای که 9 سال خاک افغانستان را به توبره کشید تا افغانستان را حقیقتاً بیطبقه کند. شورویای که بهواقع نظامی اشتراکی بود و در افغانستان جز خاکستر و خون به اشتراک نگذاشت؛ اما قصهی این هجوم وحشیانه خود داغ دیگری است. ازیکطرف شوروی که در طی هشت سال نزدیک به یکمیلیون نفر را به خون میغلتاند و از سویی آمریکا برای مجاهدانی که در برابر شوروی میجنگند مهمات تهیه میکند. افغانستان در اکثر تاریخ خود قربانی دشمنیهایی بوده است که خود نقشی در ایجاد آنها نداشته است؛ اما مگر دردهای افغانستان به همینجا منتهی میشود. درد افغانستان از دلسوزیهای مزورانه و صلحطلبی پوشالی آمریکا نیز هست. مصلحانی که از آنطرف دنیا میآیند تا برایشان امنیت بخرند و علت حضور خود را نیز عملیات آزادی پایدار مینامند. شمشیر روی صحنۀ جغرافیا دویده تا این میهن به پا خیزد و گویا استمرار حیات این سرزمین مرگهای بیتابوت نیز با همین شمشیر و تفنگ عجین گشته است.
بااینحال مروری بر مهمترین حوادث رویداده در صدسال اخیر افغانستان نشان میدهد که علیرغم تلاشهایی برای استقلال داخلی، هنوز ارادۀ جمعی مصمم در افغانستان به چشم نمیآید. تلاشهایی نظیر آنچه طالبان در حال انجام آن است به دلیل عدم تدارک رویکردهای صحیح و همچنین به دلیل فقدان پشتیبانی ملی سرانجام راه بهجایی نخواهند برد. موقعیت استراتژیک افغانستان در منطقه و برخورداری از جغرافیایی که برای بیشتر استعمارگران قابلتوجه است و همچنین بافت جمعیتی متکثر آن، سبب شده است که مسیری که افغانستان باید برای استقلال و رهایی از بند استعمار و سلفیت آشفته طی کند چنین به درازا کشد.
از سوی دیگر وجود برخی عواملی که از حیث اقتصاد سیاسی باید در افغانستان مورد تأمل جدی قرار گیرد، راه توسعه را برای افغانستان صعبتر و دشوارتر نموده است؛ عواملی نظیر کشت خشخاش که تلاش چندین سالۀ ملت افغانستان برای رهایی از بند آن مثمر ثمر نبوده است و گویا دستهایی که به خون ملت افغانستان آغشته است، همچنان از این تجارت سود میبرد.
از دیگر عوامل عدم کامیابی پایدار افغانستان، فقدان دولتی قوی در این کشور است. وجود هرجومرجهای بیشمار سیاسی در صدسال اخیر افغانستان نشان میدهد که چقدر فقدان دولتی که انتظامی راستین در این کشور برقرار کند ملموس است. رویدادهای صدسال اخیر نشان میدهد که در این عدم کامیابی، علاوه بر بهرهجویی و نفعخواهیهای قومی و شخصی، استعمار جهانی نیز تلاشی غیرقابل وصف در این آشوب بیدولتی میدیده است؛ چراکه تمام انتفاع دولتهای خارجی در این است که افغانستان همچنان آنارشیسم را در منتهای رذیلتهای آن تجربه کند.
نکتۀ پایانی این نوشته، پیرامون نحوۀ مواجهۀ ما با مسئلۀ افغانستان است. بااینکه تلاشهای چند سال اخیر ایرانیان برای ارتباط با ملت افغانستان در فهم این نکته که بالأخره افغانی صحیح است یا افغان و موارد اینچنینی خلاصهشده است تا نشان دهند چه ارتباط فرهنگی وثیقی با افغانستان دارند ولی گاهوبیگاه این تظاهر تنفرآمیز در مسائلی از قبیل علت پذیرش مهاجران پرشمار افغان در ایران، هزینههای بالای زندگی آنان برای دولت، نپذیرفتن تابعیت ایرانی برای افغانها و ... رخ نشان میدهد. ولی باید خاطرنشان کرد که افغانستان امروز بهعنوان دولتی که استضعاف ناشی از استعمار جهانی آن را نحیف و بیجان کرده است به کمک دولتی که فلسفۀ نظام سیاسی خود را توأم با آرمانهایی نظیر همراهی با مستضعفین جهانی کرده بود، نیاز دارد. اگرچه جمهوری اسلامی ایران همواره از سوی برخی گروههای سیاسی به دلیل کمکهای مالی به افغانستان متهم میشود ولی باید بداند که آرمانهایی که برای انقلاب خود در نظر گرفته بود همین مسیر را موجهتر میدانند. گروههایی که همچنان خارجیِ سیاست خارجیشان کشورهای اروپایی و آمریکا بودهاند باید گلهمند باشند که چرا ایران کمک به افغانستان را جدی گرفته است و سپس، گاهوبیگاه برای دست دوستی دادن با آمریکا ضعف کنند!
افغانستان مظلوم است؛ این مظلومیت با تقدیر تاریخی این ملت گرهخورده است و در هرجایی که افغانها هستند بوی این مظلومیت به مشام میرسد. مظلومیتی از سنخ مجاهدان تیپ فاطمیون که در کمال گمنامی در راه پاسداری از حرم حضرت زینب (س) جان خود را در این راه گذاشتند؛ اما این مظلومیت علتهای متعددی نیز داشته است؛ این مظلومیت نیز از همینجاست که همواره در تاریخ انگلستان، آمریکا و شوروی برای او تصمیم گرفتهاند و خود در ساخت کشورش ارادهای نداشته است و همواره زخم این مناسبات سیاسی بین قدرتها را بر سینۀ خود یافته است. در تیررس قرار دادن دانشگاه در انفجار اخیر نشان میدهد که دشمنان نمیخواهند شاهد برکشیدن چنین نهادهایی در افغانستان باشند. ولی بیراه نیست اگر همچون نامی که برای این نوشته انتخابشده است، تمامی این رنج و عذابهای داخلی و خارجی را همچون رندهای ببینیم که این صخره باید به جان بپذیرد تا به چشم بیاید. زخمهایی که اگرچه جانکاهاند اما بالاخره روزی تمام میشوند و آن روز دیدنی است.