?????? ??????????
?????? ??????????
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

عنوان رو براتون مینویسه خودش .

یکدفعه شد! می‌دانید که ! اتفاقات مهم که چشمانتان را به اطراف باز می‌کنند یکهو به پیشوازتان می‌آیند.درست مثل برداشتن در جعبه پیتزا...البته اول سس‌های کنارش را برمیداریم!!

چه شد؟ بله عطرش به صورتتان خورد! بیشتر عطرش بخاطر آویشنش است.

خب قرار بود کمی به رمان نصف کاره‌ی عاشقانه تمایل داشته‌باشد ولی خواسته او بود دگر. حرفش حرف من است!

حسش رفت..

آرهههههه دقیقا مثل همین الان که گفتم حسش رفت.. دستام سرد شد.

ولی اون سرما واسه من نبود ! واسه دستای اون بود.ولی چنان ثباتی داشت که شیار‌های انگشتاش روهم حس میکردم... دستاش انقدر خشکه که بیست و چهار ساعت شبانه‌روزم مهمونم باشن عرق نمی‌کنن. مهم اینه که من دوستشون دارم. دیگه چیزی مهمه؟ نه! ولی وایسا !چرا یه چیزی مهمه! خیلیم به عنوان حرف مردم بهش اهمیت میدم.

وقتی اونو کنارم میبینن ! درست لحظه ای که تازه دستامو خواسته بگیره.. مهمه... .

اون خدااااای منه. فقط اون هم خوشیمو دیده هم ناراحتیامو به سرمای دستاش کشیده!

الان یک فرد اومده تو فکرتون ولی نه! اون جسم نداره.. به خاطر همین میگم خدای منه اون.

ولی مگه نگفتم جسم نداره؟ چطور دستاشو حس کردم؟

این میشه عشق.



خداستایشرمان
عاشق روان و روانشناسی ! عاشقِ‌عشق.https://t.me/SetayeshPSY
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید