اگر جایی مرا دیدی،
میان برگهای ریختهی یک خیابان،
در سکوتی که بوی باران میدهد،
یا در انعکاسِ غریبی که از پنجرهای دور میگذرد،
مرا صدا نزن!
من از مرزِ جهان عبور کردهام،
از جادههایی که هیچوقت به خانه نمیرسند،
از خاطراتی که پیش از ساخته شدن، ویران شدند،
از چشمهایی که روزی مرا میخواستند
و حالا، حتی سایهام را نمیشناسند.
اگر جایی مرا دیدی،
دستت را دراز نکن،
پایم به زمین این دنیا بند نیست،
من سالهاست که از خودم سقوط کردهام.