تو هنوز تمام نشدهای.
فقط فصلی بیباران را میگذرانی،
مثل شهری خشکیده
که در اعماق خاکش
بذرهای نمزده خوابیدهاند.
کمبود، آب نیست.
کمبود، زمان نیست.
کمبود، فقط صبرِ رسیدن است.
و حتی اگر زمین
به خشکی بیانتها برود،
حتی اگر جهان
در تاریکی غرق شود،
انسانی مثل تو
میتواند یک قطره بماند؛
نه برای نجات دنیا،
برای آنکه خودش خشک نشود.
امشب اگر دلت نخواست
برای کسی بدرخشی،
اگر نخواستی رنگ بزنی،
آرایش کنی،
لبخند بزنی…
نکن.
نخند.
فقط زنده بمان.
همین.
فقط یک روزِ دیگر تحمل کن.
و اگر فردا
خواست دلت کنار کسی آرام بگیرد،
بگذار فقط شنونده باشد،
نه موعظهگر،
نه قاضی.
کسی که تنها بگوید:
«همینجوری بمان…
حق داری زنده بمانی.»
امشب برای درخشیدن نیست،
امشب برای زنده ماندن است.