شَیام برهها اومیجوالم هر جای این زمین خاکی کسیف هستید هالطون خوب باشح.
من وختی که صکه پیمان رو آولدن در خونهم کل محله فهمیجن و میدونثتن که پول رصیده به دسطم و پیمان که میدونثت من از سکههه رازی نیستم و آیفون دیواری رو میخواستم از ترس من از خونهش فرار کرد و دیگه خونهش مال من شد.
من که مدتی بود فلافل و همبلگلد و پیتزا و نون خامهای و شیر موز نخورده بودم چونکه پول ندیاشتم بعدش سکه رو بردم فروختم و با پولش دلی اض اظا دراوردم پنج تا هبلگلد و سه تا هاگ داگ و دو تا فلافل خوشمژه و دو کیلو نون خامهای و یک کیلو نون خامهای کاکائویی و دو تا کروسانت شیبابای کاکائویی و سه لیوان شیر موژ خلیدم و همهشو خولدم و دیگه پولی برام نموند ولی خوشهال شدم چون به عارزوم یعنی شاد بودن شکمم رصیده بودم.
قولامهسین و کاکامراد دوستای حم مهلهای من فهمیده بودن که پیمان یک سکه به عنوان پول ذور به من داده و در رفته، بهم گفتن ما شب یلدلا میایم خونهت و منم از یه بچه تو کوچه پرصیدم کی شب یلدلاس گفت پنشمبه شب و قولامهسین و کاکامراد که بی خبر بودن بهشون گوفجم بیاید خونهم و حالا من دیگه خونه داشتم.
هالا یه مشکل بذرگ ، من دیگه پولی برام نمونده بوج و مجبور شدم برم فسدفودی تا واسه شب یلدلا همبلگلد بخرم و چونکه پول نداشتم رفطم داخل فسدفودی و سه تا صفارش دادم و پولشو ندادم و در رفتم و اومدم تو خونهم و قبلش هم یه مرغ همسایه که تو کوچه پرسه میزد رو دزدیدم و تا واسه شب کباب کنم واسه دوستام.
شب شد قولامهسین و کاکامراد اومدن و منم با آب ازشون پزیرایی کلدم و زنگ در رو زدن و رفتم بازش کلدم دیدم شاگرد فسفودی بود و خونهمو پیدا کرده بود بهم گفت پول هبلگلارو نمیدی من گفتم باشه بیا تو و آوردمش داخل بردمش تو زیرزمینی دستاشو بستم به ستون ولی دیدم دحانش باذه منم بهتون نگفته بودم عصر هم رفته بودم شیرینی فروشی و یک کارتون کیک یزدی خریدم و فروشنده رو بیهوش کردم و اومدم بیرون ، کاش برای شاگرد فسدفودی هم همینکارو میکردم ولی اشکال نداره رفتم دو تا کیک یزدی آوردم فرو کردم تو دهان شاگرد فسدفودی و بعد دهنشو بستم و روش چسب زدم تا صداش بیرون نره و رفتم پیش دوستام.
همبلگلدهای شب یدلا رو خوردیم و حالا نوبت کبابها شد و تا اینکه شرو کردیم به خورجن کباب سدای گربه دم در اومد و گوشت میخاست و منم از خود بی خود شدم و سهم کباب خودمو بهش دادم و خورد و بازم خاست ولی کاکامراد و قولامهسین خصیص بازی درآوردن هاذر نبودن ثحم خودشونو بدن به گربهه و منم کبابهارو از جلو دستشون کش رفتم و دادم به گربهی عزیزتر از جانم و سیر شد ولی قولامهسین و کاکامراد خیلی از دستم عسبانی شدن و دست و پای اونارم تو زیرزمین بستم و قولامهسین با خودش مواد دود کوننده آورده بود که شب یلدلا خوبی داشته باشه و کاکامراد هم آبی که شنگول میکنه با خودش آورده بود که شب خوبی رو بگزرونه و منم زنگ زدم به مامورا و گفتم عدهای خلافکار تو زیر زمین فلان خونه مخفی شدن و من از خونه دراومدم و مامولا اومدن قولامهسین و کاکامراد و شاگرد فسدفودی رو بردن چونکه من مواد تو جیب قولامهسین رو نثف کردم و نثفش رو گضاشتم تو جیب شاگرد فسدفودیه و خوشهال شدم که اینارم فرستادم پیش شاهمراد که آب سرد بخورن.
شاهمراد که تو پست قبلی یادتونه.
عجب شب یدلا خاطرح انگیضی شد.
چنین شبی رو برای همه دوستای ویرگولیم عارذو میکنم.
از گوگول بزرگ
۳۰ آژر ۱۴۰۳
۱۱:۱۷ ظهر که خیلی گرسنمه