
در سالهای دور شکارچیی در روستایی کوچک زندگی میکرد مردی تنها که برای گذران زندگی هر شب پیش از طلوع ماه از خانه بیرون میزد راه جنگل را در پیش میگرفت و در دل تاریکی چادری ساده برپا میکرد تا به محض روشن شدن آسمان بتواند رد شکار را پیدا کند و آن را پیش از ظهر به بازار برساند
شکارچی عادت ثابتی داشت پیش از خواب سیگاری روشن میکرد کنار آتش زمزمه کوتاهی میخواند و بعد چشمهایش را میبست دود سیگار آخرین چیزی بود که هر شب از او جدا میشد عادتی که سالها با او مانده بود و هیچگاه درباره اش فکر نکرده بود
یک شب زمستانی که هوا سردتر از همیشه بود دود سیگار مثل همیشه بالا رفت اما خوابش عمیقتر شد سیگار نیمه سوخته از دستش افتاد و آرام روی لبه پتو نشست شعله ای کوچک بالا آمد و خودش را به کیسه خواب رساند وقتی بیدار شد که بوی سوختگی در هوا پیچیده بود و گُر کوچکی به پایش رسیده بود درد تیر کشید و او با هراس شعله را خاموش کرد پایش سوخته بود و چادرش نیمه سیاه شده بود
لحظه ای در سکوت نشست تنها صدای جنگل را میشنید و چیزی در ذهنش شکست فهمید این حادثه اولین بار نبود سال پیش هم سیگار افتاده بود اما با سوختن گوشه ای از پتو تمام شده بود اما این بار آتش به گوشت رسیده بود و اگر تکرار میشد شاید یک شب تمام جنگل را میبلعید و او در دود آن گم میشد
صبح که شد تصمیم گرفت یک بار برای همیشه خودش را از این عادت جدا کند به روستا برگشت جعبه های سیگار را از کمد بیرون آورد فندک ها را جمع کرد حتی آن فندک قدیمی را که یادگار پدرش بود همه را در یک کیسه ریخت و کنار رودخانه ایستاد بدون لحظه ای تردید کیسه را در جریان سرد آب رها کرد و دید که چگونه ناپدید میشود
اهالی روستا از کارش متعجب شدند بعضی آهسته گفتند که عقلش پریشان شده بعضی گفتند افراط میکند اما او میدانست چرا این کار را کرده است میفهمید آسیب کوچک اگر ریشه اش خشکانده نشود روزی مثل آتشی بزرگ باز میگردد
پدرش سالها پیش به او گفته بود
تاریخ هر بار تکرار میشود و بار دوم دردناک تر
آدم وقتی ضربه میخورد دو راه بیشتر ندارد یا خاموش میشود یا درونش آتشی بیدار میشود که همه چیز را دوباره میسازد درد اگر درست فهمیده شود تبدیل به نقطه آغاز میشود نه پایان هیچ آسیبی بیدلیل نیست هر زخم در سکوت خودش یک ریشه دارد و تا وقتی آن ریشه پیدا نشود همان داستان بارها و بارها تکرار میشود و هر بار عمیقتر این قانون زندگی است تاریخ همیشه تکرار میشود و بار دوم دردناکتر
فردی که آسیب دیده اگر بخواهد نجات پیدا کند باید از درون خودش انقلاب بسازد باید بپرسد چرا ضربه خوردم کجا ضعف داشتم چه عادتی من را به دام انداخت چه شلختگی فکری مسیر را باز گذاشت و چه بینظمی فرصت حمله داد هیچ تغییر بیرونی بدون تغییر درونی دوام ندارد
نجات فقط یک راه دارد نظم دیسیپلین و بریدن از عادتهایی که بارها ما را به همان نقطه شکست برگرداندهاند این طغیان یعنی بازگشت به خود یعنی نوشتن یک تاریخ تازه جایی که تکرار تبدیل به یادگیری میشود و زخم تبدیل به قطبنمای مسیر جدید
هرکس باید این جمله را در خلوتش زمزمه کند تاریخ دوباره تکرار میشود باز دوم دردناک تر و همین جمله کافی است تا بفهمی اگر قرار است چیزی عوض شود باید از همین لحظه شروع شود همین جا همین تو بدون تعویق بدون توجیه
این طغیان همان راه نجات است
🖋️ دکتر رضا قویدل جستجوگر ذهن