زندگی سفری است کوتاه و من مسافر کوتاه تر آن هستم!

نمی دانم چرا گاهی از اشتباه کردن می ترسم ؛ مگر چند بار زندگی خواهم کرد که قرار است همیشه تصمیمات و رفتار هایم درست باشند؟!
به طور کلی حتی اگر این را هم در نظر نگیریم که من فقط زندگی خواهد کرد ، گاهی اشتباهات ما شیرین تر از عسلند و گاهی به تلخی قهوه ولی در دیده به من:
اشتباهات سیاه ما از اشتباهات رنگینمان بهترند...
ترجیح می دهم به شوق خویش دیوانه باشم تا به میل دیگران عاقل ؛
کس نمی تواند من را قانع سازد ، کاری که در دیدگاه من حتی اگر به بن بست منتهی شود برای من مفید نیست،
من راهی را می روم که دلم می گوید ولی این را هم باید بر دیده ی منت نهاد که منطق، احساسی پیراسته است و احساساتی که بر پایه ی منطق باشند می تواند انسان را به کمال رساند...
شاید بار ها توسط بیگانه ها ، دیوانه خوانده شده ام

ولی معتقدم در این دنیای رنگی می توان خاکستری بود ، ترکیبی از نور و ظلمات...
می شود با کودکان کار کمی مهربان تر بود ،
می توان با زدن یک لبخند روز یک نفر را ساخت ،
می شود دل ستاره را شاد کرد با آرزویی،
می توان لبخند زد درمیان اشک های روان و
می شود زنده بود و
زندگی کرد
همان گونه ای که من دوست دارد...
_ خاکستری ؛