می خواهم خوب نباشم!
میخواهم بد شوم ؛
میخواهم اویی شوم که همه میگویند هستند .
میخواهم اویی شوم که برای یکبار حق را به خودم بدهم .
میخواهم از تو بگذرم .
میخواهم تمام سلول های تنم را روی خویش متمرکز کنم .
یکبار میخواهم خودم نباشم !
خوب نباشم !
به جای اینکه به تو فکر کنم یکبار فقط یکبار وایسم جلوی آینه بگم : میبینی ؟! اونی که تهش موند خودتی! انقدر دست و پا نزن ! به جهنم که دوستت نداره ؛ آره به درک ...
شاید تا مغز استخونم تا مویرگای قلب مریضم عاشقت باشن ولی
دیگه مهم نیست !
مهمتر از خودم نیست که
شخصیتمو
غرورمو
تمام ارزشهامو
زیر پات لگد مال کردی ؛ نگفتی بابا این بدبختم آدمه ...
دل داره ...
فکر میکردی جنس قلب منم مثل خودت سنگیه ولی سوگند به خدایی که می پرستی
سنگ دلش آب میشد اگه چشمای منو میدید !
اونجوری التماسامو موقعی که داشتی می رفتی میدید !
دلم برات تنگ میشه ؛
رفتی که دیگه نبینیم
رفتی تا دیگه نشنوی صدامو
تا نشنوی موزیکایی که برات با تموم اون حس پاکم برات میزنم با گیتارمو می فرستم برات
تا نبینی نقاشیایی که برات میکشمو
تا دیگه نبینی موهایی که همیشه فقط به خاطر تو بلند بود ...
آخه میدونی موی بلند دوست داشتی ...
یادمه بچه تر که بودیم می گفتی دختر باید موهاش مشکی ، مواج و بلند باشه ...
چیزی که بعد رفتنت زدم آره
همه اشو کوتاه کردم بالاتر از شونه ام !
پشیمون نیستم
همیشه دوست داشتم بدونم اگه موهامو کوتاه کنم واکنشت چیه؟!
یه بار که بعد از سال ها موهامو چتری زدم
با اون تیشرت شلوار عروسکی
گفتی قیافه ات شبیه دختر کوچولو ها شده
که عروسک همیشه بغلشونه ...
میدونی چیه ؟!
همیشه بدم میومد یه پسر بهم بگه قدت کوتاه آخه 170و قد کوتاه ؟!
برام افت داشت ...
ولی اختلاف قدی نزدیک 20 سانتیمونو خیلی دوست داشتم ...
حقیقتشو بگم
خیلی خوشگل نبودی
ولی «اگر در دیده ی مجنون نشینی
به جز زیبایی لیلی نبینی »
بسکتبالیست و فوتبالیست خوبی بودی ...
پوست گندمی _ سبزه ای داشتی با چشمای قهوه ای که توی آفتاب ترکیبش واقعا زیبا بود ...
ابرو های پر و نسبتا مردونه و دست نخورده
با بینی گوشتی و تقریباً حالت عقابی
با لپ ...
هیکلت بدنسازی نبود ولی قوی و مردونه بود
چاق نبودی ولی لاغرم نبودی ...
نمیدونم اگه ازت بپرسن من چه شکلیم یا اصلا رنگ چشام چیه میدونی ؟!
میدونی چشام مشکیه؟!
هنوزم اگه بگن
میگم : داد میزنم : آره ، لعنتیااااا
من هنوزم دوسش دارم !
هنوزم عاشقشم !
هنوزم برات می میرم !
نفسام به نفسات بنده
خیلی بی رحمی !
بی رحم دوست داشتنی من !
ولی میدونی اینبار نوبت منه که بی رحم بشم ...
نوبت کنه بشم آدم بده ی داستان ...
داستانی که
دو تا خط موازی تا ابد کنار هم قدم زدن ولی
بهم نرسیدن؛...
داستانی که
یکی نقطه بود و خواستار پایان و
دیگری ویرگول و خواستار ادامه
ترکیبشون شد
نقطه ویرگول ؛
خواستار پایان محکوم به ادامه ...
فقط میدونی چیه امیدوارم دیگه
این قلب مریض نزنه ...
تحمل بد شدن ندارم ...
_ خداحافظت
امیدوارم بازم ببینمت و این
دیدار مال اون دنیا نباشه...
