بعد از پیروزی، سربازان خود را با زنهایی که به بردگی گرفته بودند ارضا میکردند. سربازی دختری شجاع را میبیند و از او میخواهد که با اجازهی او این کار انجام شود و اگر اجازه ندهد این کار را با او نمیکند.
دختر میگوید برایش جالبتر است که یک بازی را شروع کرده، و قسمتی از این بازی خواستهی سرباز است.
بازی به این شکل است که سرباز حق انتخاب یکی از این دو را دارد:
سرباز به این بازی فکر کرد، او مطمئن بود 2 برابر با 2 میباشد ولیکن دست خودش را برید.