نیازی به معرفی ندارم، یه مادر چند هزار سالهام. مثل همه چند بار مریض شدم ولی مریضیهام جوری بوده که درمان داشته و در نهایت حالم خوب شده.
ولی این بار فرق داره، 42 ساله که چاقو زیر گردنم گذاشتن، موهای آبیمو فروختن، دامنم رو از تنم در آوردن و پاهای لختم رو دادنش به غریبه، دونه دونه بچههامو به بهونههای مختلف کشتن و ناخواسته من رو یک فاحشه کردن. یه زمانی یکی از بزرگترین قدرتها بودم ولی الان یک فاحشهای بیش نیستم و کاری از من برنمیآد.
از صدای بوق ماشینها بدم میاد، پشت چراغ قرمز بوق زدنتون چه فایدهای داره؟ انتظار دارید من خیابونهام رو گشاد کنم؟
از بچههاییم که دارن علیه مادرشون میجنگن بدم میاد، مادرتون رو دارید فاحشه میکنید و سرش میجنگید و حرف از غیرت میزنید؟
اگه اینا منو نکشن نهایتا از سرطان ریه میمیرم برای این آلودگی، قدرت انقدر ارزش داره که مادرتون رو فراموش کردید؟
لبام رو خشک کردید انقدر دریاچههامو خشک کردید انقدر خشک که حتی نمیتونم دیگه ادامه بدم به حرفام.
من خودکشی نمیکنم و باز حالم خوب میشه ولی بدونید هیچوقت یادم نمیره بچههامو یه مشت غریبه بردن بالای دار، هیچوقت یادم نمیره سی سال پیش رو که به جرم بیحجابی! دخترام رو سنگسار کردید، قطع دستهایی که کردید رو یادم نمیره.
بچههایی که هوای مادرشون رو دارن خیلی بیشتر از شما بیغیرتهایی هستید که مادرتون رو تبدیل به یک فاحشه کردید.