GriefKid
GriefKid
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

زمان یخ بزن..

گوشی موبایلمه که زنگ می‌خوره، بیدار می‌شم ساعت ده صبحه، آخه چرا ساعت ده صبح بهم زنگ بزنید اونم جمعه اونم بعد از این همه نخوابیدن.

- یلدا نمیای سرکار؟ البته می‌دونم حالت روها انتظاری نیست، صرفا دیروز خودت اومدی گفتی می‌خوای کارو ادامه بدی!

+ بله بله آرش جان، ولیکن جمعه؟ مگه قرار به روزهای فرد نبود؟

-‍‌ یلدا جان می‌دونم چی بهت گذشته عزیزم، ولی امروز پنج‌شنبه‌ستا!

+ من مطمئنم جمعه‌ست ولیکن اوکی اگه پنج‌شنبه بود حاضر میشم میام کافه.

گوشی موبایلمه که زنگ می‌خوره، بیدار می‌شم ساعت ده صبحه، آخه چرا ساعت ده صبح بهم زنگ بزنید اونم جمعه اونم بعد از این همه نخوابیدن.

-‌‍ یلدا چیکاره‌ای؟ امروزو کافه رو بپیچون بریم دور دور یکمی حال و هوات عوض شه دختر!

+ مصطفی میشه امروز چندشنبه‌ست؟

-‌ معلومه، پنج‌شنبه. چطور؟

گوشی موبایلمه که زنگ می‌خوره، بیدار می‌شم ساعت ده صبحه، آخه چرا ساعت ده صبح بهم زنگ بزنید اونم جمعه اونم بعد از این همه نخوابیدن.

طبیعیه انگار بعد ازین همه سختی خوابای عجیب غریب دیدن، جواب این یکیو نمیدم یکمی به خودم بیام، میرم جلو آینه یکمی به خودم میرسم، گوشیمو چک میکنم می‌بینم بله امروز پنج‌شنبه‌ست و من انگار یه روز بیشتر دارم.

کاش دنیای واقعی مثل همین داستانی بود که نوشتم، کاش راوی میتونست داخلش بشه و زمانو نگه داره، کاش همیشه پنج‌شنبه 19 آبان ماه بود. یه تیکه از وجودم با تو به قول اونا اوردوز کرده.

عجیب و غریب
chess player, software engineer
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید