هسته خرما جایش امن بود، اطرافش پر از گوشت خرما بود، جهانش فقط همان خرما بود، همیشه بیکار بود، آرزوی او تجربه کردن لحظه های متفاوت و دنیاهای جدید بود، به همین دلیل داوطلب شد تا عضو خرماهای حاضر در خط مقدم روضه باشد. در روضه جماعت حاضر، تشنه چای و خرمای مجلس بودند. هسته خرما کمی استرسی شد، به همین دلیل انتهای خرما کمی ترش شد، در عرض 30 ثانیه برداشته شد و بدون مکث وارد دهان شد، گوشت اطرافش خورده شد، کمی دندان دندان شد و دردش گرفت، خیلی زیاد تفی شد، واقعا انتظار نداشت با چنین چیزهایی روبه رو شود، هسته خرما در وضعیتی چندش بود، هسته در دهان دختری مجرد گیر کرده بود. دختر دم بخت بود، هر لحظه امکان داشت مادرشوهر آینده اش پیدا شود و او را برای پسرش از بین همه گل ها بچیند، پس سعی کرد هسته را با سرعت مافوق صوت تف نکند در همان حین که هسته داشت در تف های دهان حل می شد، دختر دستش را جلوی دهانش گرفت و آرام هسته را داخل دستش کرد. حال هسته در یک مچ دست بسته قرار داشت.وحشت کرد، کم کم عرق های دست پیدا شدند، هسته با عرق دست رفیق شد، مزه ی گرما و شوری را به صورت قاطی حس کرد. دختر دستش اذیت بود، با خود فکر کرد که هسته خرما را داخل لیوان چای بیندازد، اطراف را نگاه کرد، دید که داخل لیوان کسی خرما نیست، خجالت کشید وبا خود گفت: اگر هسته را داخل لیوان بیندازم مادر شوهرهای احتمالی مرا رد می کنند، ناگهان دید چشم پیرزنی ریز شد، بر روی چهره ی او تیز شد، برانداز کردن دختر شروع شد، دختر بیشتر استرس گرفت و هسته را بیشتر در دستش فشار داد. هسته و عرق کف دست خیلی با هم قاطی شدند و کاملا له شدند.
ناگهان پیرزن برخاست، قلب دختر ناگهان افتاد. اما پیرزن راهش را کج کرد و رفت و یک چایی از آشپزخانه گرفت و برگشت. دختر آه افسرده ای کشید.
باز هم دختر احتیاط کرد و هسته خرما را در جیبش، کنار موبایلش گذاشت، دیگر هسته بالانشین شده بود، با دوربین یک گوشی معروف هم نشین شده بود، می توانست اوضاعش خراب تر شده باشد، می توانست در دهان شتری در حال له شدن باشد و یا با سرعت مافوق صوت به سمت سطل آشغال تف شده باشد.اما حال کنار گوشی مدل بالا ماندگار شده بود. و آن هسته درست بود که عرقی و نمکی بود و قیافه ضایع استوانه ای داشت اما دوربین گوشی ازش چند تا عکس گرفت برای گذراندن وقت
ناگهان صدای سخنران در روضه آمد و گفت: مردم حاجت هاتون رو از خدا بخواین...
دختر دعا کرد که یک خاستگار خوب برایش بیاید.
هسته خرما دعا کرد که مفید باشد.
پس از آن مجلس روضه، خرما به آرزویش رسید و دختر او را خیس کرد و سپس پودر کرد و به عنوان پودر هسته خرما برای دوای دلدرد شوهرش استفاده کرد......