هادی فرامرزی·۳ روز پیشسقف پلیتیحاج حمزه گفت: «سیدها دیشب اومده بودن کنار چشمه وضو بگیرن!»کل سهام پوزخندی زد و ابرو بالا داد. حاج رهام شکمش را خاراند و توی دلش گفت که حاجی…
reyhane.yazdi·۵ ماه پیشهسته خرما سرنوشتش تفی شد، سپس اصلاح شدهسته خرما جایش امن بود، اطرافش پر از گوشت خرما بود، جهانش فقط همان خرما بود، همیشه بیکار بود، آرزوی او تجربه کردن لحظه های متفاوت و دنیاهای…
نوشتههای کوتاه دربارهٔ همهچیز·۹ ماه پیشتاس اعظم 🎲همیشه دو تا تاس همراهم هست.دیروز تو خیابان ابنسینا، دو نفر تصادف کردند. پیاده شدن فحش و فحشکاری کردن. پلیس داشت باسرعت میومد که برسه به صح…
نوشتههای کوتاه دربارهٔ همهچیز·۱۰ ماه پیشهوش، بیهوش شد 🤭💉تو یه بعدازظهر گرم بهاری ساعت ۱۵:۵۵ دقیقه اواسط خرداد ماه، به هوش مصنوعی گفتم: اومدیم و یه روز بیهوش شدی چیکار میکنی؟ گفت: من که باهوشمگف…
فرزام صفاریان·۱ سال پیشماخولیای کهتری، یا ماجرای شوم میراث یک پدراین داستانی کوتاه است که در کمتر از 300 کلمه سعی دارد ماجرای میراث یک پدر برای پسر نوجوانش را به کلمات تبدیل کند.
فرزام صفاریان·۱ سال پیشماخولیای کهتری، یا داستان میراث شوم یک پدراین داستانی کوتاه در کمتر از 300 کلمه است در مورد میراث شوم و در عین حال، ماندگار یک پدر طنّاز برای فرزند نوجوانش...!
فرزام صفاریاندرسَکّو!·۱ سال پیشکودکی یک دیوانه (داستانی در کمتر از 500 کلمه)در این متن سعی داشتم تا با کمترین کلمات ممکنه داستانی جالب بنویسم
قصهها | داستان کوتاه و داستانک·۲ سال پیشاپیزود دوازدهم | آدم دوهزارییه روز مردی درحالی که دست بچه کوچیکی رو گرفته بود وارد سلمونی شد و به صاحبش گفت ...صدا و تدوین: امین سمیعی ??همراه قصه ها باشید?? صفحه ق…
سید مهدار بنی هاشمی·۲ سال پیشراننده کارت قرمزی#صد_داستانک#داستانک_1نه اسنپ قبول کرد نه تیپسی. تنبل شده بودم. آنفولانزا زیاده شده پس دور اتوبوس و مترو را هم خط کشیده بودم. زنگ زدم آژانس…