اين يك واقعيت است كه حتي پوچ گرا ترين انسانها، همان ها كه فكر ميكني از مرگ حتي خوششان هم ميايد، باز هم حتي از نام اين موجود ميترسند، و ميترسند و گاهي مدعي هستند كه دوستش دارند، اما اگر در همان لحظه ايي كه فكر ميكنند اين زندگي چقدر پوچ و بي معنيست هم، مرگ، اين همراه هميشگي، نزديك تر بيايد و بنشيند كنارشان و سر گفتگو باز كند، و حتي اگر بخواهد قهوه ايي با آن ها نوش جان كند، و حتي اگر قهوه و يك كيك شكلاتي و يا كيك هويج خوشمزه ايي را، بگويد اصلا به حساب من و بعدش بخواهد به خانه خودش ببردشان، باز هم اين هيچ باز قبول نكرده و حتي حاضر است يك ساعت ديگر هم شده الكي ول بچرخد. اين ترسيدن از جناب مرگ هم اصلا، بيشتريت بشر و موجودات را شامل ميشود حالا ميخواهد هيچ باز باشد يا هيچ نباز!.
بشر هميشه به دنبال در رفتن از اين رفيق هميشگي و ناظر است، و حتي بسيار وقت ها هم در حال دست به سر كردنش! حالا چه مانند شواليه در فيلم سون سيل بنشيند و با او شطرنج بزند، چه شبيه به حال تك تكمان در آن دوسال كزايي كرونايي كه از چند متري اين دوست عزيز و همراه، مدام در حال فرار بوديم و اصلا خيلي هم خوب ميكرديم، چون دلمان ميخواست ببينيم بعد كرونا دنيا چه شكلي ميشود. اما يك راهي هست براي مواجهه با اين گوگولي نامگولي تقريبا قوي هيكل و درشت مُرُشت. يك مثال ميزنم: كسي را در نظر بگيريم كه يكسال است نگران دفاعيه اش است. در روز دفاع حتي اگر جرائت نگاه كردن به سه استاد غول را كه قرار است بنشينند روبروي ارشدي عزيز، و ارشدي جان، چه نگران و نانگران و به فرض، در ميان چندين بنده خداي ارائه دهنده ديگر، بايد انتخاب كند كه حالا براي دفاع، نفر چندم قرار بگيرد، اين شخص، كدام نوبت را بهتر است براي فرار انتخاب كند؟! احتمالا اگر بسيار باهوش باشيد گفته اييد نفر آخر. اما گزينه درست، نفر اول است. يعني چه؟! بله! يعني در عين اينكه هيچ راه فراري از مرگ نيست، بلكه بايد هر چه سريعتر و راحت تر و با غلبه بر ترس ذاتي، آن را با هزار بهانه نفي نكرده، و اين را پذيرفته كنيم كه بالاخره و در نهايت يك روزي بايد با آن روبرو شويم.
اين حقيقت است كه يكي از حقايق مهم زندگي، تا بوده همين بوده، كه وقتي ياراي فرار از چيزي نداشته باشيد، راه فراري بهتر از مواجه شدن با آن نيست، نه اينكه خدايي نكرده خود دست به كار شده و پيش پيش، كار خود را تمام كنيم كه اين بسيار براي جناب مرگ حرص در آر است و قطعا اگر سر زده اورا فراخوانده و به صورت زشت و خويش كار، به خانه اش برويد بسيار ناراحت شده و به بدترين اتاق خانه اش كه حتما هم بسيار زشت و كثيف و بد بو است ميبرتمان. اگر از مرگ ميترسيد بهتر است پيشنهادش را بپذيريد و مانند سرباز پر دل و جرات هميشه آماده، آرام در كافه نشسته، و حتي اگر هم قهوه دوست نداريد، چايي همراه با تيراميسو با او بخوريد، يا اصلا چاي سياه و نبات، و يا اصلا شير و خرما! چه ميدانم، هر چه دوست داريد، و هر چند با اينكه سيگار چيز خوبي نيست اما اگر خواستيد ميتوانيد حتي آن هم روشن كنيد و در صورتش فوت كنيد و ببينيد عكس العملش چيست. احتمالا در اين صورت هم، باز بدتر، حسابي ناراحتش ميكنيد، چون شخصيت او اصلا براي اين است و بوده و هست، كه يكدفعه شما را تمام كند، و تمام شدن تدريجي شما، آن هم به دست خودتان، حالا به هر طريقي، چه با مصرف الكل، چه مصرف مواد مخدر، يا استفاده پي در پي و هميشگي از غذاهاي مضر و ناسالم و...، قطعا و حتما و مطمئنا برايش خوشايند و دوست داشتني نخواهد بود، پس اينگونه هم، مشخصا و اصلا و ابدا، به نفع خودتان (خودمان) هم نخواهد بود.
پايان درس امروز