ویرگول
ورودثبت نام
HEYDAR
HEYDARاو تنهاست...
HEYDAR
HEYDAR
خواندن ۳ دقیقه·۶ روز پیش

فریاد فاطمی...

بِسۡمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ

عصارهٔ قلمم، خونی سرخ‌گون، که بر روی کاغذ روان می‌شود...

و سردی بی‌رحمانهٔ کاغذ، خون را در بطن، منجمد می‌کند...

با سوز، بر سپیدهٔ کاغذ، قلمم از انزجار و نه از غم... می‌تازد.

در پی حقیقت، به این سو و آن سو می‌جهد...

و محرک آن، انتقام، انتقام از کوردلانی که بر حقیقت جسارت کردند...

اینست زخمی که روزگار، بر غریب‌ترین شخصیت تاریخ فرو آورد...

درد از دست دادن مادر، زخم از دست دادن...

مادری که روحش، به عظمتی وصف ناپذیر است...

مادری که به خصال نیک، شهرهٔ شهر و دیار است...

مادری که او را، بایست، ام‌المومنین خطاب کرد...

و او مادر همهٔ شیعیان مهدوی است...

آری، مادری که عمری پای حقیقت ایستاد...

اینک، قلمم از دردهای جامعه می‌نگارد، و جامعه برایش زخم‌های جدید ارمغان می‌آورد...

مردمی که فراموش کردند، امامشان را... نه....

مردمی که فراموش کردند، مادرشان را... نه...

مردمی که فراموش کردند، خودشان را...

مولای من، شما را یوسف زهرا خطاب دادند، که شما منتقم الزهرایید...

و ما منتظریم، منتظر آن روی که تو آیی، آن دو رزل را از قبر درآری و بگویی: «هر کس پی انتقام خون مادر است، پس اینجاست قاتلان مادر...»

شما را یوسف زهرا ندا دادند، همچنان که مادرمان، نام شما را، به هنگام شهادت بر زبان می‌آورد...

شما منتقم الزهرا، منتقم آل علی، اباصالح المهدی هستید...

و ما سربازان گمنام شما، مجاهدان راه حقیقت، و اندک بیدارانیم...

ای زمانه، چقدر نامردی... و جامعه، چقدر نااهلی...

که جرئت جسارت به مادرمان را بر خود، مجاز دانسته‌ای...

نپنداشنی که روزی او خواهد آمد، و اساس ظلم و جور را، از ریشه می‌زند؟

آری... مردان مرد می‌آیند و انتقام مادر را از آن دو نفر خواهند گرفت، اما اندکی صبر...

اینک دو قاتل به مقابله نه، جماعتی قاتل روبه‌روی فطرت بشری ایستاده‌اند...

مادرتان را کشتند و شما سکوت کردید... خندیدید... تمسخر کردید... توهین کردید... و آواز خواندید...

اینک بدانید شما هم قاتلید...

بنویسید، از خوشگذرانی‌های روزمره‌تان، بنگارید از عقاید مضخرف‌تان، و بنالید برای رسیدن به مادیات...

آری... از آن روزی می‌گویم، به دسته‌روی عزای مادرم رفتم...

در آن دسته‌روی عظیم، من از انزجار لبریزم...

مرضم چیست که نمی‌گریم؟

و این درد عظیم، وا مصیبتا...

چرا قلبم سنگ است یا شاید...

یا شاید این خشم است، که مهلت نمی‌دهد، آری...

اینک از خشم، خون می‌گریم...

پس آن جمعیت وسیع شهرنشین را چه شد؟

عفت و حجب و حیا را چه شد؟

آن شور محرمی را چه شد؟

اینک، دران صبح فاطمی، جز اندکی انسان هُشیار، و جهانی ماتم و کایناتی شرمسار...

من هزاران هزار انسان خفته یافتم...

من بانویی، بد‌حجاب و سرگشته را یافتم، از میانهٔ دسته، گذر کرد و رفت...

من اشخاصی را یافتم که بی تفاوت، می‌گذشتند...

از مجاورمان، از مقابل‌مان، از میان‌مان...

و آنان کور و کرند...

پس این شور، و این سینه‌زنان، برای چه رهسپار حرم گشته‌اند؟

و من در آن جمعیت چند صد نفری...

دلم آتش گرفت، مادرم زهرا، پس از هزار سال، هنوز تنهاست...

هنوز مردی نیست، که جلوی آن دو حرامی را بگیرد...

هنوز زنی نیست، که به سرسام و هزاهز، بانگ حیا کن، برآورد...

هنوز کودکی نیست که بگرید...

و اینست جامعهٔ خفته...

آری، اهل بیت، در میان این جاهلان، تنها گمارده‌شدند...

آری، و مولا غریب، و درد عظیم...

آری... و یوسف زهرا، هنوز گم‌گشتهٔ قلب‌های خفته است...

اینک، نفرتی متولد شده...

نفرت از کسانی که، به مادرمان جسارت کردند...

و نفرت از کسانی که، آن جسوران را حمایت کردند، با سکوت خود...

اینک قلم، میان ما و شما، حق را به تبیین در می‌آورد...

و ما نمی‌گذریم، از قاتلان مادرمان...

این قلم می‌تازد، بر کسانی که، به هنگامهٔ شبِ فاطمی، به رقص و پایکوبی پرداختند...

از کسانی که، به مادرم توهین کردند...

از کسانی که به دینِ فاطمی توهین کردند...

از کسانی که به فطرتِ فاطمی توهین کردند...

من از خشم منزجرم...

اینک قلمم، حقیقت‌نشان، چنان شمشیری بران، تشنهٔ خون می‌ماند...

خدایا این قلم، از حرکت، ایستادن نخواهد پذیرفت...

این قلمم تشنهٔ خون است...

و اینک می‌دانم: «فاطمه (س) تنها نیست...»

که هر قلمی که به دفاع از او برمی‌خیزد، مدافع اوست...

و هر قلمی که خون برای او می‌ریزد، منتقم اوست...

و این خشم مقدس، همان شعلهٔ درد است، که دل‌هامان را سوزاند...

و ما بدان، تاریکی این عصر را می‌سوزانیم...


آری، این گنهکار هفده‌ساله، وجودش، از عشق به اهل بیت لبریز است...

و حقیقت زنده است... همیشه... تا ابد...

اهل بیتعشقحقیقت
۵
۰
HEYDAR
HEYDAR
او تنهاست...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید