حسین رضا بیانوندی·۲ سال پیشمن اینگونه مینویسم، اما تو جور دیگر بخوانهشدار،؛ اگر حالتان خوب است، نخوانید! عصبیام... روزهایم سیاه میگذرد.نمیدانم چه مرگم است!احساس میکنم که دیگر هیچ کسی حواساش به من نیست.پ…
حسین رضا بیانوندی·۲ سال پیشاینجا باران به جای ابر، از چشمها میآید!غم رخنه کرده در وجود مبارکمانقلم که در دست میگیریم هیچ موضوع شادی آوری به ذهن برای پیوستن به کاغذِ روبهرویمان، نمیآید.چوبِ "الف" بر سرما…
حسین رضا بیانوندی·۲ سال پیشبرای مابرای...برای وقتی که این "برای" ها رو نوشتم و گریه کردمبرای وقتی که آرزو ها، آرزو تَر شدند و خاطرهها آرزوبرای وقتی که قطرههای اشک پدران و…
حسین رضا بیانوندی·۲ سال پیشخاطرات قراضههرگوشهی این شهر کسی خواب ندارد، درگیر همان کسی که آسوده به خواب است...بچه که بودم، بابام برام یه ماشین اسباب بازی خرید. خیلی دوسش داشتم. ه…
حسین رضا بیانوندی·۲ سال پیشبه نام برادردشمنان نبردی سخت داشتند، با ترس جلو میرفتند و برمیگشتند. ترس تمام وجودشان را فرا گرفته بود. مگر میشد؟ برادر به این رشادت و دلاوری که جنگ…
حسین رضا بیانوندی·۲ سال پیشمجموعه سفر نامه، قسمت اولبسم رب الشهداءچند روزی است که با کاروان در سفر هستیم. برای این سفر گرما و تشنگی زیادی را متحمل شدیم. در وصف گرما همینقدر بگویم که عرقهایما…
حسین رضا بیانوندی·۳ سال پیششاید زندگی فرق داردحوادثی که اتفاق میافتند و مُردنهایی که میبینیم و میشنویم جدای از تاسف و ناراحتی به ما هشدار میدهند که "شاید نفر بعدی ما باشیم..."نمید…
حسین رضا بیانوندی·۳ سال پیشجای تو پُر شدنی نیست!تاکسی که حرکت کرد، من و شیشهی ماشین بازیمان گرفت و دوباره من خیره به او سعی میکردم که نخندم اما اینبار با دفعههای قبل تفاوت داشت و آن ه…
حسین رضا بیانوندی·۳ سال پیششاید چند دقیقهی خیالیمیدونم آخرش یه روز میام دنبالت باهم میریم خیابون انقلاب،دست همو میگیریم و راه میریم. مقصدمون خیابون ٣٠ تیره ولی اینا همهش بهونهس، چون م…
حسین رضا بیانوندی·۳ سال پیشاز منِ گذشته، به حالِ توبه نام او که خود آفرینندهی عشق است.آنقدر شوق دیدارت را دارم که نتوانستم دوام بیاورم پس، این نامه را برای زمانی مینویسم که تو آمدهای.اکنو…