حسین رضا بیانوندی
حسین رضا بیانوندی
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

زندگی را لمس خواهم کرد

قبل‌ترها موبایلم را که دست می‌گرفتم سریعا داخل نُت آن رفته و شروع به نوشتن می‌کردم اما اکنون چند صباحی‌ است که دیگر رمقی برای نوشتن ندارم. موضوع بسیار ولی ذهن خست از حرف‌های نوشته شده‌ی منتشر نشده است. گاهی میخواهم متن را به اشتراک بگذارم و گاهی هم دقیقه‌ی نود پشیمان می‌شوم. نمیدانم چرا ولی دقیقا حالم همان چیزی است که پشه‌ی داخل برنامه "مهمونی" می‌گوید: "اصلا یه حال کثافتی‌ام".
نمی‌دانم خوبم یا بد، نمی‌دانم شادم یا غمگین، هیچ نمیدانم زنده‌ام یا مُرده...
فقط می‌دانم که می‌گذرد؛ همانند تاریک ترین شب‌ها که با نور خورشید پایان یافتند. می‌دانم که صبح می‌شود و خلأ من پُر از هوا می‌شود...
دنیای سیاه و سفید هنوز هم می‌تواند رنگی شود فقط کمی تحمل باید کرد.
می‌دانم که روزی، همانطور که نخ بادبادکم را در دست گرفتم، همانطور که بادبادک رنگی‌ام در حال رقص و پرواز میان آسمان و زمین است، همانطور که با پاهایم در حال رکاب زدن دوچرخه‌ام هستم، همانطور که رَدِ تایِر دوچرخه‌ام بر روی شن‌های ساحل خود نمایی می‌کنند، همانند نسیم خُنک، زندگی را لمس خواهم کرد.

زندگیحال خوبرؤیامثبترنگی
به نام ربّ جان/ هُنَرمَند دَر بَند هُنر/ من مسئول نظرات دیگران نیستم، در اینجا و توییتر می‌نویسم و می‌نویسم....
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید