بسم رب الشهداء
چند روزی است که با کاروان در سفر هستیم. برای این سفر گرما و تشنگی زیادی را متحمل شدیم. در وصف گرما همینقدر بگویم که عرقهایمان هنوز از بدن خارج نشده خشک میشوند.
در میانه راه به سمت کربلا هستیم؛ و از خانهی خدا راهی شدیم.
حسین ابن علی همان ابتدا مسیر راه برایمان روشن کرد و اهداف و مقصد را شرح داد؛ از ناامنی راه تا نداشتن امنیت حتی در کوفه و کربلا.
همهی ما برای هدفی مشترک و جهادی نامآور و بزرگ راهی و همراه امام شده بودیم.
او در مسیر با همهی یاران و اصحاب گفتگو میکرد؛ برای کودکان پدر و برای بزرگان برادر بود.
عمویمان عباس هم آرامشمان را تضمین کرده بود پس دیگر جای نگرانی نداشتیم و با خیالی تخت به مسیر ادامه میدادیم.
سختیهای سفر را نمیتوانم وصف کنم اما به لطف امام و عمو همه آسان و قابل تحمل بود.
هر کسی به نوبهی خود وظیفهای را متحمل شده بود؛ مثلا ما برای رفع تشنگی نزد سقّا میرفتیم که او کسی نبود جزء برادر حسین ابن علی یا بهتر بگویم عمویمان عباس.
من هم به نوبهی خود چون سنام کم بود و کمی سواد داشتم به همراه چند نفر دیگر وظیفهی نوشتن سفرنامه را داشتیم. مطمئنا مقصد پر از ماجرای پر فراز و نشیب خواهد بود اما فعلا در راهایم و هر چند ساعت کمی برای استراحت اطراق میکنیم و من در این ساعت قلم خود را برداشته و بر روی پوستهایی که در اختیارمان گذاشتهاند لغات را کنار هم میگذارم.
این آغاز ماجراست...