ح جیمی.
ح جیمی.
خواندن ۲ دقیقه·۷ ماه پیش

آرزویی از جنس آسمان برای کودکی زمینی


اولین باری که متوجه‌ی حرکت ابرها تو آسمون شدم، خیلی خردسال بودم، ۵ یا ۶ ساله بودم. اونموقع فکر می‌کردم چیزیو کشف کردم که تا حالا کسی نکرده، اعجاب‌انگیز بود برام! فکر می‌کردم فقط من هستم که دارم حرکت ابرها رو می‌بینم...یادمه برای چندین دقیقه‌ی طولانی نگام به اسمون بود و فقط به گذر ابرها نگاه می‌کردم... وقتی به مامانم با خوشحالی گفتم که ابرها حرکت می‌کنند! خیلی عادی جواب داد و تایید کرد...فهمیدم که فقط من نیستم که اون‌هارو درحال حرکت می‌بینم...انگار یک چیز خارق‌العاده منحصربفرد رو از دست داده بودم...با خودم فکر می‌کردم که آخه آدم‌ها باید خیلی دقت کنند تا متوجه حرکت ابرها بشن، و این رو همه نمی‌تونن! انگار بازم باور داشتم که هنوز همه نمیدونن!

این خاطره وقتی یادم افتاد که چند ثانیه پس از اینکه گریه‌هام کرده بودم و داشتم چشمام پاک میکردم و دماغم بالا می‌کشیدم، از پنجره‌ی باغ خونه‌ی دایی منظره‌ی روبه‌رو رو برای چند لحظه تماشا کردم...ابرها خیلی داشتند سریع حرکت می‌کردند، روی کوه‌ها سایه‌ی ابرها افتاده بود و سایه‌ی ابرها برای من خیلی جالبه همیشه...به کوه‌های دور نگاه کردم، همون کوه‌هایی که از دور رنگِ آبی و خاکستری تیره بنظر میرسه...دو تا پرنده داشتند اوج می‌گرفتن و توی باد مسیرشون رو عوض می‌کردند...کوتاه بود...ولی برای همون ثانیه‌ها فراموشم شده بود چرا داشتم گریه می‌کردم، چرا تحت فشار بودم و چرا تنها موندم تو این خونه باغ...کاش میشد چشمام ببندم و وقتی باز می‌کنم خودمو یک تکه ابر درحال حرکت ببینم که بر فراز کوه‌ها سایه‌ میندازه...خودمو باد ببینم که از هر سمتی که میخوام پرنده‌ها رو به پرواز درمیارم...خودمو کوهِ دوری ببینم که همه‌ی اجسام و آدم‌ها رو قدِ نخود ببینم...خودمو درختی ببینم که میوه میده و موقع زمستون به خواب فرو میره...اما خودمو یک خاکِ متحرک می‌بینم که باید از دور همه‌ی اینها رو نظاره کنه...خاکی که مکررا خیس میشه و وقتی گِل شد سنگین و سفت و زمخت میشه که هیشکی دوسش نداره.


حرکت ابرهادرحال حرکتسایه‌ی ابرها
جریانِ عصبناکِ نوشتار
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید