ح جیمی.
ح جیمی.
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

گرگ و میش


حتی حوصله نوشتن هم ندارم. نمیدونم باید چی بنویسم و چجوری این برهم‌آشفتگی مغزی رو به چینش کلمات دربیارم و روی این صفحه تایپ کنم. شاید این هم اثرات تاریکیِ شبه که گاهی هجمه میاره به سر آدم و میخواد اونو از زمین و دنیا بِکنه و دور کنه. شایدم اثر چیزی بزرگ‌تر از این حرفاست. و اون آدم خیلی تقصیری هم نداره.

آخرهفته در طبیعت سپری شد و مقداری حال و هوام تغییر کرد. همونطور که داشتم از وزش باد توی برگای درخت روبه‌روم موقع گرگ و میش لذت می‌بردم، یاد اثر طبیعت روی ویلیام وردزورث افتادم که حق داشته انقدر دلبسته طبیعت بوده اما نه به اندازه اثرش روی من، که دقیقه‌ای بعد پتو رو سر کشیدم و خوابیدم.

کم‌کم که داشت غروب میشد، عناصر سنگینی درونی در من طلوع میکرد. حضور آدم‌ها زیادی بود. متاسفم وردزورث! اما تاثیر طبیعت مدت زیادی مهمون مغز من نبود و بجاش به مهمان‌های همیشگی‌اش‌ یعنی فکرهای خراش دهنده‌ خوشامد گفت. تنها چیزی که داشتم بهش فکر میکردم چار دیواریِ رخوت‌بار خودم بود.

این چاردیواری واقعا هم‌رخوت‌باره. فیلم سون رو دیدم و واقعا چرا همچین فیلمی رو امروز دیدم؟ یه اتفاق در زمان نادرست. مثل خیلی دیگه از اتفاقای زندگی. باز فکر سیگار و قلقلک انجامش.


گرگ میشطبیعت
جریانِ عصبناکِ نوشتار
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید