ویرگول
ورودثبت نام
Hadise.M
Hadise.Mکه گرچه رنج به جان می‌رسد امید دوا‌ست:)
Hadise.M
Hadise.M
خواندن ۳ دقیقه·۶ ماه پیش

دلا معاش چنان کن...

دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای

فرشته‌ات به دو دست دعا نگه دارد

گرت هواست که معشوق نگسلد پیمان / نگاه دار سر رشته تا نگه دارد
گرت هواست که معشوق نگسلد پیمان / نگاه دار سر رشته تا نگه دارد

این روزا همه‌اش دارم به این فکر می‌کنم که چی شد؟ که ثمره‌ی این ۱۸ سال زندگیت چی بود؟

اول از همه تک به تک خبط و خطاهای بزرگ و کوچیک و کرده و نکردمو مرور کردم... از آخرین اشتباهم شروع کردم تا جایی که حوصله و ذهنم بهم اجازه میداد...

همین چند دقیقه پیش بود :

فکر کردن بیش از حد به کسی که حتی شاید تو رو یادش نیاد...

شانه‌ات را دیر آوردی سرم را باد برد...
شانه‌ات را دیر آوردی سرم را باد برد...

.

.

چند ساعت پیش :

تصمیم اشتباهی که باید پاش وایستی و نمیشه از دور برگردون استفاده کنی، حالا که انتخاب کردی باید تا تهش بری و پشیمونی درحال حاضر فایده‌ی چندانی نداره... فاصله‌ات با دور برگردون قبلی و بعدی اونقدر زیاده که به هزینه‌ی هدر رفتن عمرت نمی‌ارزه...

🤍🩹
🤍🩹

.

.

۷ سال پیش :

باید از حالی که داشتی بهش میگفتی. علم غیب نداشت که بدونه چی از دل و ذهنت می‌گذره. اونم مثل تو نمی‌دونست که قراره بعدا حسرت چیزایی رو بکشی که داری ولی..

چون قشنگ بود...
چون قشنگ بود...

الان :

حسرت بده، خوب نیست، البته که ممکنه بعضی وقتا هم خوب باشه، نمی‌دونم... من خوبش رو تجربه نکردم، شایدم متوجهش نشدم...

می‌خواستم بگم آدما اکثرا برای چیزایی که ندارن حسرت می‌خورن. ولی شده برای چیزی که داری حسرت بخوری؟ که میشه بهش برسی اما نتونی. یه حس مضخرفی که از ته دلت با سرعت برق جلوتو میگیره و حسرت داشته‌هات رو به دلت میزاره... حسرت گاهی برای داشته‌هاییه که انگار یه دیوار شیشه‌ای جلوت گذاشته و نمی‌ذاره لمسشون کنی. مثل اینه که چیزی نزدیکته ولی همون نزدیکی اذیتت می‌کنه...

✨
✨

داشتم درمورد چی حرف میزدم و به کجا رسیدم...

میگفتم از آخرین اشتباهم شروع کردم به یادآوری کردن تا جایی که حوصله و ذهنم بهم اجازه میداد...

اما اینجا متوقف نشد. بعد از اون شروع به مرور کارهای خوب و ویژگی‌های خوبی کردم که هنوزم با یادآوری‌شون لبخند به لبم میاد...

ولی هر چی فکر کردم وزنه خوبی‌ها هم زیاد بالا نبود و فاصله چندانی با وزنه بدی‌ها نداشت...

حالا دارم به این نتیجه میرسم که شاید توی این ۱۸ سال اونقدری هم خطا و اشتباهاتم زیاد نبوده یا لااقل کمتر از تصمیمات درست زندگیم بوده، البته که تصمیمات اشتباهم غیرقابل توجیهه ولی خب شاید بتونم به این شعر امیدوار باشم:

هر آن که جانبِ اهلِ خدا نگه دارد

خُداش در همه حال از بلا نگه دارد

حدیثِ دوست نگویم مگر به حضرتِ دوست

که آشنا، سخنِ آشنا نگه دارد

دلا مَعاش چنان کن که گر بلغزد پای

فرشته‌ات به دو دستِ دعا نگه دارد

گرت هواست که معشوق نَگْسَلد پیمان

نگاه دار سرِ رشته تا نگه دارد

صبا بر آن سرِ زلف ار دلِ مرا بینی

ز رویِ لطف بگویش که جا نگه دارد

چو گفتمش که دلم را نگاه دار چه گفت؟

دستِ بنده چه خیزد؟ خدا نگه دارد

سر و زر و دل و جانم فدایِ آن یاری

که حقِّ صحبتِ مهر و وفا نگه دارد

-شما هم می‌تونید امیدوار باشید؟

(چقدر رسیدن به این جایگاه خوبه که حتی اگر قراره لغزشی داشته باشی گذشته‌ات طوری باشه که خدا خودش تو رو نگه داره... گاهی تلنگر برای آدمی لازمه... که بفهمی کجایی و دقیقا داری چی‌کار می‌کنی؟ آیا واقعا درست زندگی کردی و می‌خوای که درست زندگی کنی..؟)

پ.ن: اولین باریه که اون چه که در ذهنم می‌گذشت رو توی ویرگول پست کردم .. اگر پراکنده است ببخشید! معلمم این بیت رو زیاد تکرار می‌کردند... منم با شوق گوش می‌دادم و مثل همیشه به فکر فرو می‌رفتم... بعد یه مدت دیگه این شعر رو نخوندن و وقتی ازشون پرسیدم گفتن تکرارش خسته کننده میشه... اما من اینبار ساکت نبودم، گفتم که تکرار برای آدمی لازمه، تکرار باعث میشه شکرگزارتر باشی، باعث میشه به خودت بیای و برات تلنگری باشه، گفتم که هر چقدر هم شما بگید برای من تکراری نمیشه... البته که تکرار هم آدابی داره.. همیشه هم میگفتن کلاستون انرژی رو از آدم می‌گیره ولی فقط به خاطر شوقی که تو چشم یکی دو نفرتون میبینم اینارو میگم و من ممنونش بودم و هستم🦢🤍:)

حسرتحافظامیدحرف دلخدا
۳۷
۱۱
Hadise.M
Hadise.M
که گرچه رنج به جان می‌رسد امید دوا‌ست:)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید