Hadiseh Moghaddam
Hadiseh Moghaddam
خواندن ۳ دقیقه·۵ سال پیش

به وقت دوم اردیبهشت

از حموم میام بیرون،قطرات آب از سرشونه هام روی زمین سقوط میکنن،صدای پیغامگیرو میشنوم
_همه چیز آمادست برای غافلگیر کردنش.
غافلگیر کردن کی؟!صداشونمیشناسم،چشمم به ساعت میفته تاریخ کوچیک کنارشو میخونم.
روی مبل میشینم،صداتو از آشپزخونه میشنوم،دستپاچه بیرون میای
_عه،کی اومدی رومبل نشین خیسش کردی.
بعد دستتو طبق معمول که هول میشی میکشی روی موهات که تازه رنگش کردی شایدم تازه رنگ نکردی ولی من تازست که میبینمت،چقد خوشگلی!
سرمیز میشنم نگام میکنی
_کوچولویی مگه،بزار سشوار بیارم موهاتو خشک کنم.
لبخند میزنی چقد خوب میخندی انقدر خوب که میفهمم چقدر خوشحالی،از کی اینطوری میخندی؟کی اولیشو دیدم،نمیدونم.
برای چی خوشحالی؟برای من،برای امروز؟
_منم جات بودم حوصلم نمیکشید این موهارو خشک کنم،آخه نگا کن زمینو جارو میکشن.
باز نگات میکنم،جای من نیستی عزیزمن،هیچوقت نبودی،مگه دوسشون نذاشتی؟بخاطرتو بلندشون کردم،بخاطرتو هرکاری میکنم.
تو حرف میزنی اما صدای سشوار نمیزاره بفهمم چی میگی،مثل صداهای مغزم که بعضی وقتا نمیذاره بفهمم چیشد.
نکنه داری غرمیزنی،شایدم داری میگی این موقع ۱۰سال پیش کجا بودی،الان کجایی!کجا بودی؟
هرچی بگی دوس دارم،حتی اگه چیزی نگی باز دوس دارم،حتی اگه فقط نگام کنی ام باز دوس دارم،اگه نگامم نکنی باز دوس دارم.چرا دوس دارم؟!
بلندمیشم،تونیستی،کی رفتی؟تو بالکن میبینمت،یهو برمیگردی و بهم لبخند میزنی،چقدر خوشگلی!
میرم تو اتاق،گوشیو و سویچیو پرت میکنم روتخت نگات نمیکنم که راحت برم،اما وقتی تورفتی نگام کردی،راحت رفتی عزیزمن؟
میخواستم امروز باهات بشینمو فیلم ببینم من هی نگات کنم هی حواسم پرت بشه بعد بپرسم چیشد؟توبرام تعریف کنی،من باز نگات کنم،بوی خاک میدی،بوی طبیعت،بوی زندگی میدی.
اما امروز نه،امروز تو نبایدباشی من نباید باشم،مانبایدباشیم.
امروز باید تموم بشه،امروزباید حذف بشه،مثل روزای قبل تو،ناراحت میشی عزیزمن؟
امروز میرم بدون تو،مثل سالهایی که نبودی،کجا بودی عزیزمن؟
وقتی اومدی ازت پرسیدم تو نگام کردی نگام کردی نگام کردی،بعد رفتی من فهمیدم گریه کردی ولی بهت نگفتم،چونکه فکر کردم این سال هارو داری از چشمات بیرون میریزی،منم گریه کردم که چیزی تو دلم نمونه چونکه تو بودی تو اومده بودی الان همه چیز فرق میکرد مگه نه عزیزمن؟
تو خیابونا راه میرم از سرتا ته،از ته تا سر تا شب بشه،شب بشه که تموم بشه.ساعتو از بیرون مغازه نگاه میکنم،۰۰:۰۱بود،امروز تموم شد.
برمی گردم خونه تو رومبل نشستی،اون کیه کنارت؟همونی که صداشو نشناختم،همونی که اینهمه سال تورو از من گرفت؟
نگات میکنم چرا دیگه نمیخندی؟
_امروز میخواستم همه سالهایی که نبودم رو جبران کنم ولی نشد.
مگه میشه عزیزمن؟اون بلندمیشه کیکو میاره،دوست داره؟
دیگه چیزی نمیفهمم.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

تو رو همون مبل خوابت برده،نمیتونم بغلت کنم بیدارت میکنم،هول میکنی موهاتو نازت میکنم از خودت یاد گرفتم
_چیزی نیست،چیزی نیست.
نگام میکنی
_دوسم داری؟
تو تاریکی نصف صورتت مشخص نیست،چقدرخوشگلی!
_نمیدونم.
چشمات پُرمیشن
دوست دارم،دوست دارم مامان
ولی یاد نگرفتم بهت بگم یادم ندادی نبودی که یادم بدی
شاید اگه بلد بودم نمیرفتی،شاید اگه بهم یاد میدادی نمیرفتی
دوست دارم که دیگه نری.
_دوست دارم.
ح.م


دلنوشتهتولددوست دارمدوم اردیبهشت
تشخیص رویا و واقعیت باتوعه!دانشجوی رشته مشاوره.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید